کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۲۸۴۳
تاریخ خبر:

تک‌نگاری| تاک‌شو، پاک‌شو

تک‌نگاری| تاک‌شو، پاک‌شو

یادداشت ابراهیم افشار در باشگاه مشتزنی با موضوع: تاک‌شو درباره عادل فردوسی‌پور.

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار| یک: ‌اولین‌بار که پسر موفرفری رفسنجانی در صدا‌و‌سیما آفتابی شد، کسی نمی‌‌دانست که او عاشق جانگداز لیورپول است. هیچکس نمی‌‌دانست که او در کودکی بارها و بارها ترکیب تیم مورد علاقه‌‌اش را با مدادرنگی‌‌هایش چیده و لیورپول را از قصد برنده کرده است.

 

کسی نمی‌‌دانست که او به لطف عزت‌‌نفس و آگاهی و سوادش چه کولاکی خواهد کرد و چه خط بطلانی بر سر گزارشگران خودی و نخودی خواهد کشید که به لطف پارتی و لابی و با صداهای نخراشیده و نتراشیده، سر از تلویزیون درآورده بودند. کسی نمی‌‌دانست که او آنقدر خواهد درخشید که از ستاره‌‌های تاپ مملکتش هم سلبریتی‌‌تر خواهد شد.

 

کسی هیچ نمی‌‌دانست. جرقه ظهور عادل ابتدا توسط یک داور فوتبال زده شد و او به لطف زبان‌‌دانی‌‌اش سر از استودیوهای صداوسیما درآورد. اگر آن داور آن روز آن فیلم داوری را برای ترجمه به این بچه خوش‌‌ذوق انگلیسی‌‌فهم نمی‌‌داد، شاید تلویزیون ایران از صدای او محروم می‌‌ماند. در آن روزهای دشوار دهه هفتاد که عطاخان سال‌‌ها بود به دست قطب‌‌زاده در تبعید خانگی به‌سر می‌‌برد

 

و دیگر کلاهش هم سمت ساختمان‌‌های ارگ و جام‌‌جم می‌‌افتاد از آنجا رد نمی‌‌شد، برنامه محقر ورزش تلویزیون چندسالی بود که به دست فراکسیون سیدامیر حسینی اداره می‌‌شد. آن روزها محمود حداد از سردبیران کیهان ورزشی در اولین سال‌‌های بعد از انقلاب همراه با حسینی به ساختمان صداوسیما رفته بود و برنامه‌‌هایی برای المپیک آتلانتا 1996 و مسابقات فوتبال یورو 96 به میزبانی انگلیس تهیه کرده بودند.

 

محمود از قهقهه‌‌های بلندش در تحریریه کیهان‌‌ورزشی دست کشیده و با فراکسیون فارغ‌‌التحصیلان دانشکده‌‌عالی ورزش که حالا هرکدام‌‌شان پست‌‌های کلان سازمان‌‌ ورزش را در اختیار گرفته بودند بُر خورده و در کنار رفیقش امیر حسینی تهیه‌‌کننده برنامه‌‌های ورزشی شبکه یک شده بود و برنامه تحلیلی «در قلمرو ورزش» را می‌‌ساخت که مرکب از مصاحبه و میزگرد بود و چهارشنبه‌‌ها جریانات روز ورزش را از زبان کارشناسان خودی بررسی می‌‌کرد.

 

در همین برنامه بود که روزی از روزها صدای گزارشگر تپل جوانی آمد که خودش می‌‌گفت آنقدر عاشق فوتبال بوده که در استادیوم‌‌ها تخمه می‌‌فروخته است. خیابانی آن روزها فقط صدایش می‌‌آمد و هنوز تصویرش پخش نمی‌‌شد. سیاست‌‌های تلویزیون ایران در آن سال‌‌ها براین مبنا بود که از گزارشگران خود «بچه‌‌معروف» نسازد.

 

چندماه بعد از المپیک آتلانتا بود که سیدامیر حسینی دبیرکل کمیته المپیک شد و با حداد از تلویزیون به کمیته رفتند. اما یاد محمود ماند که یک روز در برنامه قلمرو ورزش که موضوع داوری‌‌های فوتبال حاد شده بود، اتفاقی رخ داد که منجر به ظهور یک پدیده کرمانی شد و تلویزیون و فوتبال ایران تا سال‌‌های سال از چهره و صدایش تغذیه کردند.

 

آن روزها برنامه در قلمرو ورزش، بخشی نیز به تحلیل داوری اختصاص داده بود که در آنجا ویدئوهای داوری را با نریشن پخش می‌‌کرد. یک روز غیاثی از داوران قدیمی خبر داد که برادرش از خارج نواری فرستاده که شامل نکته‌‌های آموزشی‌ست و در آن روزهای حساس چقدر می‌‌تواند به داد برنامه‌‌شان برسد. یک نوار «وی‌‌اچ‌‌اس» بود که باید ترجمه می‌‌شد و غیاثی در مذاکره با حداد از جوانی خوش‌‌ذوق و زبان‌‌دان گفت که انگلیسی‌‌اش عالی‌ست و به‌‌شدت واله فوتبال است.

 

غیاثی نوار را برای ترجمه به عادل داد و وقتی نوار ترجمه شده به تلویزیون رسید، حداد آن را برد توی باکس ضبط‌‌صدا که عادل بیاید روی نوار صحبت کند و ضبط شود. عادل صدایش محشر درآمد و نوار که در برنامه قلمرو ورزش پخش شد، مردم برای اولین‌بار صدای جذاب جوان دانشجوی لیورپولی را شنیدند و دیگر نامش توی دفتر بزرگان رفت.

 

یک‌سال بعد پسر موفرفری رفسنجانی عاشق لیورپول پا در تلویزیون گذاشت و برنامه نودش را با حداقل امکانات و با الگوگیری از یک برنامه‌‌ تلویزیونی ایتالیایی آغاز کرد. عادل آن روزها در ابرار ورزشی مطلب می‌‌نوشت و همان روزها که پایش برای ترجمه متن داوری به جام‌‌جم باز شده بود، اردشیر لارودی به‌عنوان سردبیر ابرار ورزشی بارها و بارها سفارش‌‌اش را به قلمرویی‌‌ها کرد. از خوش‌‌ذوقی و اطلاعات جامع‌اش گفت و از اینکه می‌‌تواند پدیده شود. چشم اردشیر همچنان که در کشف توپچی‌‌های زمین‌‌های خاکی، عیار بود در کشف اهل‌‌رسانه هم ملاک بود. 

 

دو: توی روزهای در‌به‌دری که روزنامه‌‌مان تعطیل شده بود و دیگر سرسوزنی پول توی قلک عشیره‌‌ای‌‌مان نبود و داشتیم از خرده‌‌صدقه‌‌هایی که برای رفع قضا و بلا جمع کرده بودیم، استفاده می‌‌کردیم، عدل خدا زد به کمرمان و پیشنهاد سردبیری مجله سروش را پذیرفتیم. سفره خالی، جای ناز و نوز نداشت.

 

گردانندگان آن موسسه -که یک زمانی مجله‌‌شان نوردیدگان نسل‌‌نو بود اما اعتبارشان را از دست داده بودند- دیگر از انتشار یک نشریه داغان و کاملا مسدود و از رونق افتاده مدل دهه‌‌شصتی خسته شده و کار نو می‌‌خواستند. چنین شد که با تلفیقی از بچه‌‌های چلچراغ و بعضی خرده‌‌قلم‌زنان ناشی و خسته خود مجله، تیمی بستیم و راه افتادیم

 

. آنجا که حضور علی میرمیرانی و شهرام فرهنگی، عادل فردوسی‌‌پور و کامران نجف‌‌زاده تا دخترکان چلچراغ -مریم و شیما- و البته طراحی‌‌های بدیع هومن که پیراهن بزم مجله را ترگل و ورگل می‌‌کرد، تیمی جذاب دور هم جمع شدند و البته یکی دوسال بعد بساط‌‌‌‌مان از هم پاشید. 

 

سه: من بدبخت در سروش، یالقوزترین سردبیر جهان بودم اما از محصولات آنجا هنوز چشمم دنبال دستخط‌های مشترک‌مان با عادل هست که در یک مصاحبه مکتوب مفصل «بازجویی‌طور»، جیک و پوکش را ریختیم روی آب و در روز چاپ، بیش از نصف گفت‌وگو سانسور شد. آنجا فهمیدم که او در جایگاه عاشق جانگداز لیورپول هیچ اطلاعاتی از نیم‌قرن اول فوتبال ایران ندارد و هیچ نوع دلبستگی به قرمز و آبی نیز.

 

پسری که بعدها سخت‌گیرها نتوانستند از دو سه دهه قله‌نشینی‌اش- به ویژه در این جامعه تب‌آلود و مغشوش فوتبال ما که هیچکس را در آن ساحل آرامشی نیست و همه در لجن‌مالی همدیگر کورس گذاشته‌اند- هیچ سوءسابقه‌ای پیدا کنند. بگذارید او مازوخیسم فوتبال داشته باشد. آدم اگر بتواند خودش را چنین واکسینه کند که هیچ تَرکشی از شلیک‌‌کنندگان تیر ملامت، به جسم و جانش اصابت نکند، دُردانه است.

 

چهار: تولید آدم‌های باکلاس و پاکیزه‌ای مثل عادل در جامعه‌ای مثل سوئیس هیچ جای سپاسی ندارد اما تولید یک قهرمان یا مصلح یا حتی یک جنگجوی خویشتندارِ عاشق در یک جامعه جنگ‌زده یا بحران‌زده، پروسه پیچیده‌ای می‌طلبد و نیاز به ریاضت‌های غریبی دارد. بگذر از آدم‌های کوتوله‌ای که توی رسانه‌ها –به‌ویژه تلویزیون- ریخته است.

 

من اگر قرار باشد که او و افسانه‌ای مثل آقای بهمنش را ناچارانه در یک ترازو بگذارم او را انتخاب خواهم کرد. درست است که سواد ادبی و دایره‌لغات و سلطه بهمنش بر ادبیات، از او بیشتر بود و طبیعتا نگاهش به تاریخ ایران و ورزش ایران از عادل جامع‌تر بود اما بنا به دلایلی که پیش خودم محفوظ است عادل را همه جانبه‌تر، به‌روزتر و حتی پاکیزه‌تر می‌دانم.

 

آقای بهمنش آن روزها که دبیر فدراسیون کشتی شد در مقابل وسوسه‌‌های یک پست، کم آورد اما این محصول شیرین رفسنجانی حداقلش تا حالا که خودش را برای پست‌مُست نفروخته است. من هیچ‌وقت آن صورت مستاصل آقای بهمنش در پشت‌دَخل آن قنادی از یادم نخواهد رفت که به حکم قطب‌زاده‌ از صحنه رسانه فید شده بود و شکسته‌دلی‌هایش دیگر التیام نیافت.

 

عطا اگر «پاواروتی» این مملکت بود عادل نیز برای خودش «باغچه‌بان» فوتبال بود. اگر تمامیت‌خواهی مدیران این زمانه چنان است که با افتادن از روی دنده چپ، می‌توانند پاواروتی‌ها و باغچه‌بان‌ها را بسوزانند و پیر ‌کنند، بگذار ما نیز به الهه فوتبالی پناه ببریم که عادل را رستگار کرده است. پس در این روزگار تخریب‌‌کننده اگر کسی بتواند قواعد‌ِبازی را بلد باشد و خود را در مقابل ویروس‌های کشنده، قرنطینه کند بگذارید دورسرش بگردیم.

 

کسی که انگیزه‌ها و آرمان‌‌ها و بدوبدوهایش را زنده نگه دارد. این خود نکته‌ای بسیار سمبلیک است که بفهمی در روزگاری که فقط به آدم، دارای خوی فرعونی و حسود  میدان می‌دهد کسی که خودش را نبازد و با رویاهایش زندگی کند مرحبا دارد. مرحبا دارد از اینکه در گذر از این همه گردنه طی بیست سی سال، اشباع نشود و سر نزند به صحرا و بیابان، از دستِ زبان‌نفهم‌ها و گزمگان، و در مناسبات اجتماعی‌اش خفه‌خون نگیرد. من او را با تمام گلگی‌هایم به بهمنش و تاری و روشن‌زاده و مانوک و شفیع و جهانگیر و جواد ترجیح داده‌‌ام. 

 

کدخبر: ۵۵۲۸۴۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر