ما و فرانسوی ها: طاعون !
تک نگاری برگزیده هفته اول | نوشته پیوند بداقی | سوژه : ما و فرانسوی ها :
"مردی آماده میشود، با دبدبه و کبکبه فراوان و با خدم و حشم بسیار. عزمش سفر فرنگ است و توشهاش آه ملت، ملتی که امیر کبیرشان را به مسلخ بدرقه میکنند. هزینه شرفیابی قبله عالم به سینماتوگراف فرنگ، فقر ملت میشود تا قبله عالم دمیبیاسایند از مرارت اداره حرمسرای همایونیشان. سبیلهای قبله عالم و چشمان خمار پر غمزه شان، ناخودآگاهم را به فرانسه پیوند میدهد.
مردی ایستاده است، با تکیه بر نرده سبز رنگ پشتش. با لبخندی دلنشین که آرامش پیش از طوفان را تداعی میکند، گویی از آینده خبر دارد و سختی راه به سخره میگیرد. تصویرش در برگ نخست کتابهای مدرسه، نام نوفل لوشاتو را به چشمان کنجکاو کنجکاوترینهای جامعه میهمان میکند. آرامش طوفانی پیرمرد، ناخودآگاهم را به فرانسه پیوند میدهد.
مردی میدود، با لبی خندان و چشمیگریان. جمع اضدادی که شبانه به ملتی سرایت میکند و همه میخندند و میگریند. شبی که با گل مرد گریان خنده بر لب، مرهمی نهاده میشود بر جریحه غرور ملی یک ملت. مشتهای گره کرده استیلی، ناخودآگاهم را به فرانسه پیوند میدهد.
مردی میخواند، به وسعت یک اقلیم، با دمی مسیحایی که مولانا و حافظ را زنده میکند و با صدایی آتشین که نیستان را شعلهور میسازد. اما جای خالی تقدیر بر سینهاش، چشمت را آزرده میکند. چه دلنواز بود، سینه ریز نامانوس شوالیه که ارزش مرد مهربان را به ما یادآور شد. تحریرهای پر پیچ و خم ناظری، ناخودآگاهم را به فرانسه پیوند میدهد.
کامو زشتی طاعون را زیبا توصیف کرده است: شهر که صبح از لاشه موشهای مرده پاک میشد، در اثنا روز از تعداد بیشتری انباشته میگشت. گاهی رهگذران شبانه در پیاده روها، جسم نرم لاشههایی را که هنوز نیمه گرم بودند، زیر پایشان احساس میکردند، گویی زمینی که خانههای ما روی آن بنا شده بود، میخواست خود را از بار خون و چرک پاک کند و دملها و کورکهایی را که تاکنون درونش را میخوردند، بیرون بریزد. باورش سخت است اما، طاعون برگشته و اینبار دملهای درونی زمین از فرانسه سر برآورده. بر خلاف طاعون عصر کامو، دملهای طاعون زمان ما بزرگتر شدهاند، کورکها منفجر میشوند و هر یک، مضرب صدی از انسانهای فرانسه را به کام مرگ میکشانند. فرانسهای که به ما درس میدهد اشتباهات قبله عالممان را، به ما یادآور میشود، آرامش طوفانی پیرمردمان را، برایمان زنده میکند غرور ملی جریحهدار شدهمان را و به ما میآموزد قدردانی از هنر بزرگمان را. اینبار، دملهای چرکین زمین، ناخودآگاهم را به فرانسه پیوند میدهد، ای کاش پیوندی نبود…"