این آدم بدهای سینمایی که تماشاگران دوستشان دارند
روزنامه هفت صبح، صوفیا نصرالهی | «زمانی برای مردن نیست» به کارگردانی کری جی.فوکوناگا آخرین فیلمی بود که در آن دنیل کریگ در نقش جیمز باند ظاهر میشد. راستش فیلم بهعنوان اثری از سری جیمز باندها چنگی به دل نمیزد و لااقل جیمز باندش که آن جیمز باند آشنا برای تماشاگران نبود. دنیل کریگ همه تلاشش را البته کرد که خداحافظی باشکوهی با مهمترین نقش کارنامهاش تا امروز داشته باشد اما وقتی شخصیت باند در فیلمنامه تا این اندازه یخ و بیمزه نوشته شده کار چندانی از دستش برنمیآمد.
از قبل شنیده بودیم که رامی مالک که با بازی در سریال «آقای روبات» در نقش یک هکر شهرت پیدا کرده بود، قرار است نقش منفی جیمز باند را بازی کند. مالک سبک بازیگری دارد که حتی موقع به تصویر کشیدن فردی مرکوری در فیلم «بوهمین راپسودی» هم تا حدی ویژگیهای ضدقهرمانی به ستاره بزرگ راک بخشیده بود. در «زمانی برای مردن نیست» البته دیگر آنتاگونیست و ضدقهرمان نیست بلکه شخصیت شریر و خبیث قصه است.
ضدقهرمانها مرز باریکی با کاراکترهای شریر دارند. آنها نقطه مقابل قهرمان قصه قرار میگیرند اما نکات همدلیبرانگیز و منطقی در قبال رفتارشان وجود دارد. بدمنها و شخصیتهای شریر گاهی فیالذات آدمهای بد قصه هستند. رامی مالک اینجا نقش کسی را بازی میکند که پدر لئا سیدو دستور قتلعام خانوادهاش را داده بود و او روزی برای انتقام برمیگردد. البته مثل بقیه کاراکترهای پادرهوای این جیمز باند جدید چیزهای زیادی از او نمیدانیم. مثلا نمیدانیم چرا صورتش از شکل افتاده.
نمیدانیم چرا به دختربچه باند اجازه میدهد که برود. او مدت کوتاهی در فیلم حضور دارد و انگیزههایش هم برای آزار باند خیلی مشخص نیست. در حقیقت او بیشتر دنبال هدف خودش برای در اختیار داشتن سلاح است تا اینکه وارد دعوای شخصی با جیمز باند شود اما فیلم که جلوتر میرود انگار همه چیز در حد یک خصومت میشود. به هر حال منتقدان از بازی مالک تعریف کردند و در این فیلم بیمزه حداقل نقش اول کمی گرما داشت. با وجود همه خباثتش از او بیزار نمیشدیم. بیشتر گنگ بود تا اینکه نفرتانگیز باشد.
یکی از سایتهای سینمایی مطلبی نوشته درباره چند بدمن سینمایی که تماشاگران دوستشان دارند. اگر از ضدقهرمانها حرف میزدیم میشد مثلا جف کاستلوی «سامورایی» یا خیلیهای دیگر را در این ردیف آورد اما اینها کاراکترهای به معنای واقعی شریر هستند. وقتی قرار باشد یک بدمن روی پرده سینما تصویر شود نیاز به روایت، خلاقیت و از همه مهمتر بازیگری دارد که باعث شود تماشاگران طرف او بایستند. باز هم تاکید میکنیم که درباره ضدقهرمانها حرف نمیزنیم بلکه هدفمان شخصیتهایی است که به لحاظ اخلاقی و قانونی بد هستند ولی همچنان دوستشان داریم.
نیل مککالی در مخمصه
بازیگر: رابرت دنیرو
کارگردان: مایکل مان
محصول ۱۹۹۵
فیلمی که در آن قانون و جرم کنار هم گذاشته میشوند و چطور میشود دلتان برای رابرت دنیرو در نقش استاد کهنهکار سرقتهای بزرگ نرود؟ مردی که معتقد است در زندگیات نباید چیزی وجود داشته باشد که در کمتر از ۳۰ ثانیه نتوانی رهایش کنی و بر همین اساس خانوادهای هم ندارد تا اینکه عاشق میشود و همهچیز بههم میریزد. البته که از دیدن آلپاچینو بهعنوان پلیسی که نمیتواند از اجرای عدالت دست بکشد هم لذت میبریم. آلپاچینوی فیلم کمی یادآور بازرس ژاور «بینوایان» است.
فکر و ذکرش شده دستگیری نیل مککالی. اما راستش دلمان میخواهد گروه آدم بدها شامل دنیرو و وال کیلمر در نهایت قسر در بروند. دنیرو در نقش مردی که در کار و زندگی به فردیت اعتقاد دارد و به کسی اعتماد نمیکند چنان قلابش را برای تماشاگر میاندازد که سخت است دوستش نداشته باشید. چه در آن صحنه نفسگیر شام میان دنیرو و پاچینو و چه در آن تعقیب و گریزی که به فرودگاه منتهی میشود ذهن پرشور دنیرو هیجان اصلی فیلم است.
ویلیام فاستر در فروپاشی
بازیگر: مایکل داگلاس
کارگردان: جوئل شوماخر
محصول ۱۹۹۳
اینکه مردی را تا حد زیادی تحتفشار بگذارید در گذشته یکی از زیرژانرهای فیلمهای خشن و مجرمانه محسوب میشد اما در این فیلم الگوی زیر فشار گذاشتن کاراکتر مایکل داگلاس به نهایت خودش میرسد. ویلیام فاستر مردی است که در طول شهر لسآنجلس رانندگی میکند تا به ملاقات همسر سابقش و دختر عجیب و غریبش برود. در طول مسیر او با موقعیتها و مشاهداتی مواجه میشود که در نهایت او را به مرز انفجار میرساند.
اهمیتی ندارد از چه زاویهای نگاه کنیم، اینکه چطور سیستم فاسد سرمایهداری از بیچارهها سوءاستفاده میکند یا چه مشکلات ساختاری وجود دارد به هر حال داگلاس خشن عمل میکند. او در شهر دست به ویرانی میزند. در طرف دیگر هم رابرت دووال کارآگاه پلیسی است که آخرین روز کاریاش را میگذراند. پس چطور ما با آدم خشن روانپریش قصه احساس همدردی میکنیم؟ دلیلش احتمالا این است که ما از نقطهنظر داگلاس مشاهدات هر روز او را میبینیم که چطور با خشونت درگیر است. بازی مایکل داگلاس هم در به ثمر نشستن این شخصیت موثر است.
کروئلا در کروئلا
بازیگر: اما استون
کارگردان: کریگ گیلسپی
محصول ۲۰۲۱
کروئلا در انیمیشن «۱۰۱ سگ خالدار» کاراکتر خبیثی است که سگها را میدزدد تا از پوستشان برای خودش پالتوپوست بدوزد. کروئلای فیلم «کروئلا» هم از کودکی خباثتی در وجودش دارد اما تا وقتی مادرش کنارش است آن خباثت را کنترل میکند. بعد از اینکه مادرش از دنیا میرود لزومی برای کنترل آن خباثت نمیبیند و وقتی جلب عالم مدل و لباس میشود انگار نیروی شر وجودش بیش از قبل سربرمیآورد. چه چیزی باعث میشود به او احساس علاقه کنیم؟ جوابش خود اما استون است. به علاوه او باهوش و بااستعداد است و موفق میشود راه خودش را در این جهان ظالمانه هموار کند. چنین کاراکتری به هر حال احترامبرانگیز است. بهخصوص که میبینیم استلا کودکی یتیم بوده و مادرش توسط زنی خبیث و سگهای خالدار او به دام مرگ میافتد و نفرتش از سگهای خالدار تا حدی منطقی جلوه میکند.
دنیل پلینویو در خون به پا خواهد شد
بازیگر: دنیل دیلوئیس
کارگردان: پل توماس اندرسون
محصول ۲۰۰۷
فیلم یک افتتاحیه ۱۵ دقیقهای بدون دیالوگ دارد که در آن دنیل پلینویو میخزد و زمین را میکند و راهش را به سوی موفقیت باز میکند. ما میبینیم که او مردی جاهطلب و صاحب چند چاه نفت است و هیچچیز نمیتواند مانع رسیدن او به اهدافش شود. اندرسون به زمان و فضا اجازه میدهد نمایانگر روحیه شیطانی و فاسد پلینویو شود اما ما بهعنوان تماشاگر به شکل اسرارآمیزی هیچوقت دلمان نمیخواهد که چیزی مانع از رسیدن او به اهدافش بشود.
وقتی دنیل دروغ میگوید، وقتی از ایمانش به خدایی حرف میزند که باورش ندارد یا وقتی فرزندش را رها میکند گستره احساسات ما در طول فیلم تغییر میکند همچنان که کاراکتر مرد دچار تغییر میشود. مردی که بهعنوان یک پدر مراقب در ابتدای فیلم دیده بودیم که تمرکزش روی ساختن امپراطوری نفت بود رفتهرفته بدل به جنایتکاری میشود که او را درست نمیشناسیم. با این حال کاراکتر مرکزی آنقدر کاریزماتیک و برای تماشاگر جذاب است که نمیتواند رهایش کند یا پشتیبانیاش را از او دریغ کند.
آلونزو هریس در روز تمرین
بازیگر: دنزل واشنگتن
کارگردان: آنتوان فوکوا
محصول ۲۰۰۱
دنزل واشنگتن از آن بازیگرهایی است که اغلب تماشاگران به سمتش کشیده میشوند فارغ از اینکه نقشی که بازی میکند چقدر اخلاقی باشد یا در طول درام چه انتخابهایی داشته باشد. بدجنسترین و غیراخلاقیترین تصویر او در فیلمها پلیس فاسد فیلم «روز تمرین» است. آلونزو هریس کاراکتری است که نمیشود بدون کنجکاوی و حیرت و شگفتی تماشایش کرد. هر چه فیلم جلوتر میرود و ایتان هاوک هم در نقش شاگرد آلونزو بازی فوقالعادهای از خودش نشان میدهد بیشتر شاهد این هستیم که آلونزو چه کاراکتر واقعا شیطانی دارد.
نه پلیسهای بازنشسته و نه دلالان مواد مخدر و نه حتی تکه پاره شدن بچههای کالج، هیچ چیزی جلوی او را نمیگیرد. او مردی است که هیچ چیزی نمیتواند جلوی پیشرفتش را بگیرد. پس چرا هنوز دوستش داریم؟ چون دنزل بازیگر واقعا هنرمندی است و نه تنها باعث میشود که او را درک کنیم که حتی با او احساس همدردی هم میکنیم و دوستش هم داریم. آلونزو برایمان مهم است. شرایط هر چه باشد ما نمیخواهیم او کشته یا تنبیه شود. بهرغم ضعف در پرده سوم فیلم حتی اگر نخواهیم همراه هریس باشیم باز هم از تماشایش لذت میبریم.
هانیبال لکتر در سکوت برهها
بازیگر: آنتونی هاپکینز
کارگردان: جاناتان دمی
محصول ۱۹۹۱
الان که حرف میزنیم همه هانیبال لکتر را به خاطر میآورید اما احتمالا در ذهنتان نیست که او چه حضور کوتاهی در فیلم دارد. این کاراکترمحوری که تبدیل به جنایتکار آدمخوار میشود فقط ۱۷ دقیقه در فیلم حضور دارد. با این وجود درباره این کاراکتر همیشه حرف و حدیث زیادی وجود داشته است. چیزی که باعث میشود یک آدمخوار برایمان جالب جلوه کند در این مورد هوش است و شوخطبعی و بازی آنتونی هاپکینز که میداند چطور این هوش و شوخطبعی را به رخمان بکشد. او اگر دلش بخواهد در برخورد با کلاریس میتواند حتی جنتلمن باشد. ما در مقابل کاری که هاپکینز با این شخصیت میکند چارهای نداریم جز اینکه مثل کلاریس مبهوت و مقهورش شویم.
جوکر در جوکر
بازیگر: یواکین فینیکس
کارگردان: تاد فیلیپس
محصول ۲۰۱۹
تاد فیلیپس به پشت گرمی مارتین اسکورسیزی تصمیم گرفت یکی از مهمترین شخصیتهای کمیکهای دیسی را در فیلمی که ابرقهرمانی نبود تصویر کند. نتیجهاش این شد که صاحب جوکری شدیم که یک آنارشیست تمامعیار بود و در نماهای پایانی تبدیل به نمادی برای همه مردم در مقابله با فساد شهر میشد. او در حقیقت مردی با یک بیماری عصبی مادرزاد بود در شهری فاسد مثل گاتهام که همه به آزار و اذیتش برمیخواستند. روند تبدیل او به جوکر خشن قاتل آنقدر نرم و طبیعی پیش میرود که نمیتوانیم گذشته سختش و اتفاقاتی که او را به اینجا کشانده فراموش کنیم. یواکین فینیکس غالبا بازیگر همدلیبرانگیزی نیست اما اینجا توانسته در نقش جوکر توجه تماشاگران را با همدلی به خودش جلب کند. در حقیقت جوکر فینیکس نه شکل ابرقهرمانی که هویتی کاملا انسانی دارد.
وینسنت در وثیقه
بازیگر: تام کروز
کارگردان: مایکل مان
محصول ۲۰۰۴
یک قاتل اجیر شده که از بخت بد یک راننده تاکسی سوار ماشینش میشود و او را داخل دنیای زیرزمینی مجرمانه لسآنجلس میکشاند. این سفر شبانه یک قاتل است که از ابتدا با او همراه میشویم و البته بهخاطر جذابیتهای تام کروز از همان اول هم دوستش داریم. اینجا هم در ادامه فیلم «مخمصه» مان موفق میشود آدم بدی خلق کند که تماشاگر بهرغم همه کارهایش دوست ندارد گیر بیفتد. در دو راهی گیر میکنیم که هم میخواهیم جیمی فاکس سالم بماند و هم وینسنت از مهلکه جان سالم به در ببرد.