شش نکته درباره آخرین فیلم اصغر فرهادی
روزنامه هفت صبح، کمال بردبار | یک: در قهرمان از آن ساختار مکانیکی و آتشین و در عین حال تصنعی عناصر درام که در فروشنده دیده بودیم خبری نیست.آن چینش زن بدکاره سابق و در نیمه باز ساختمان و آیفون خراب و خانم جوان در حمام و پیرمرد حریص پلنگ صفت که در کنار هم ساختار دراماتیک فروشنده را ساختگی و ناکارآمد نشان میدادند.نه. اینجا در قهرمان همه چیز از همان ابتدا عامدانه متزلزل است. لغزان است. نرم است. شیرازی است.
درام بر مبنای سوءتفاهمات کلامی و لغزشهای کوچک رفتاری شکل میگیرد. دانه برفهای ریزی که به بهمن تبدیل میشوند. داستان بر روی سرُخوردنهای زبانی میچرخد. سوءتفاهمات و سوءفهمها و البته کلنجار فرهادی با مفهوم ایرانی بودن. حتی ساختارهای حکومتی نمایش داده شده در فیلم در همین مفهوم رفتار ایرانی معنی میشوند.
برای همین است که فرهادی مورد حمله قرار میگیرد. چون مناسبات را در ورای ساختار سیاسی نشان میدهد. مناسباتی که در آن هیچ کس مقصر صددرصد نیست. فرهادی برای رسیدن به چنین دیدگاهی، پنج سال پیش آن داستان عجیب و غیرمنطقی فیلم فروشنده را چیده بود تا دست آخر ذهنیت تماشاگران را به سمت مفهوم دلخواهش مهندسی کند و در آخر به جایی رسید که یک پیرمرد نابهنجار را نیز در چشمان ما غیرقابل قضاوت نشان میداد. فروشنده نوعی اوردوز بود در این وادی (البته یادمان نرود که ایده تلفیق داستان فیلم با اجرای نمایشنامه مرگ دستفروش امتیازی را به فروشنده بخشیده که در دیگر فیلمهای فرهادی غایب هستند)
اما در قهرمان فرهادی داستانی را پرورانده است که میتواند بیآنکه تصنعی و مهندسی شده به نظر برسد تماشاگر را از وادی بیآب و علف و بیحاصل «چقدر قضاوت سخت است » به سرزمین رفتار ایرانی برساند. سرزمین قلههای بلند و درههای تاریک. قهرمان نوعی مردم شناسی از خصوصیات یک ملت در یک برهه خاص زمانی ارائه میدهد که میتواند همچون فیلم گزارش از عباس کیارستمی مثل یک سند مردمشناسانه در طول زمان باقی بماند. مثل درباره الی. مثل هامون. مثل شوکران.
دو: ترسیم شخصیت محسن تنابنده و دخترش با بازی سارینا فرهادی نقطه اوج این تسلط فرهادی بر نشانههای زیستی مردم امروز است. نوعی درستکاری کینه توزانه در شخصیت تنابنده لحاظ شده که حیرتانگیز است. مردی که نامرادیهای زندگیاش را مستقیما به نوعی نارضایتی سیاسی تلگرامی از زندگیاش بدل کرده است. این روحیهای است که در بخشی از طبقه متوسط امروز ایران به وفور دیده میشود و از سوی برخی از جناحهای حاکم درک نشده باقی مانده است. میتوانیم احساس کنیم که در ضیافتهای دو نفره ناهار بین دختر و پدر در آن مغازه خدمات فنی چاپ چه حرفهایی رد و بدل میشود.
کدام یک بر کینه و خشم آن یکی میافزاید؟ کدام خبرها را برای هم زمزمه میکنند تا آخرش به یک ناسزا به «اونها » ختم بشود؟ یاد آن فیلمساز عزیز میافتم که در وصلت با بازیگر جوانش روز به روز بیشتر از خشم و کین پر شد. اینجا هم پدر در نهایت میتواند ببخشد اما دختر جوانش هرگز. او -دختر - نمایش قهرمان را نمایشی «طبق معمول » از سوی « اونها » میداند که میخواهند این طوری بر نقصها و خرابیها سرپوش بگذارند. همانهایی که زندگی این پدر و دختر را به این وضع کشاندهاند. سارینا فرهادی یکی از کلیدیترین نقشهای فیلم را ایفا میکند.
سه: و از امیر جدیدی بگوییم که شور و اشتیاق و تعهدش گاه از مهارتش بیشتر به چشم میآید. قهرمان نقطه مثبتی در کارنامه جدیدی است هرچند او بهترین بازیگر فیلم نیست.
چهار: و خب میتوانیم عصبانی شویم از اینکه چرا داستان و درام باید روی این لغزشهای زبانی و رفتاری بچرخد؟ نمیشد شخصیتها حرف همدیگر را بهتر بفهمند؟ نمیشد عاقلانهتر رفتار کنند؟ (مثلا در رسید گرفتن از صاحب سکهها) نمیشد این قدر ریسک نکنند و نمایش مشترک در فرمانداری با حضور خواهر و نامزد و راننده تاکسی را اجرا نکنند؟ و در میان این عصبانیت یادت میآید که بیشتر گرفتاریهای ما در زندگی عادی از همین نوع است. حاصل لغزش کلام و بد فهمی و گاه کم عقلی.
پنج: قهرمان اما میتواند کسالتبارترین فیلم فرهادی(البته به جز گذشته که بیرقیب این عنوان را در اختیار دارد ) هم محسوب شود. کش و قوسهای فیلمنامه در یک سوم انتهایی از حد تحمل تماشاگر فزون میشود. موقعیتها کش میآیند و تو برای رسیدن به یکی از همان فینالهای منحصر به فرد فرهادی بیطاقت میشوی. در این لحظات فرهادی برای بیشتر بیطاقت ساختن تماشاگر یکی از همان ترفندهای خاص خودش را درآستین دارد. همان ترفندی که در جدایی نادر ازسیمین هم جواب داد.
نوعی پیچاندن چاقو در زخم نیمه باز. در جدایی نادر از سیمین فرهادی با ترسیم شخصیت پدر و نمایش تصاویری شگفتانگیز مثل ادرار کردنش در لباس خود، تماشاگر را به آستانه فروپاشی عصبی میرساند. اینجا هم این ایده تحقیر را با لکنت پسر کوچک امیر جدیدی به اوج خود میرساند. دوربینش با سماجت تصویر لکنت پسرک در تلاشی جانفرسا برای سخنرانی در یک تالار پر از جمعیت را ثبت میکند. خشنترین و غیرقابل تحملترین صحنهای که سینمای ایران آفریده است. اما در نهایت مثل جدایی نادر از سیمین چنان از این ترفند (لکنت کودکش ) در نتیجهگیری انتهاییاش استفاده میکند که زبان ما را در انتقاد کوتاه میسازد.
شش: قهرمان یک فیلم اصغر فرهادی است. پخته و پر از جزئیات تصویری و کلامی. با همان مهارت حیرتانگیزش در القای شرایط محیطی. محله،خانه و صداها. و همچون یک فیلم سینمای فرهادی وظیفه آزار تماشاگر را به بهترین وجه انجام میدهد. تا آنجا که در پایان بندی بسیار زیبای فیلم وقتی دوربین را روی روشنایی نگه میدارد و نمیچرخد به سمت در بسته، یکدفعه به خودت میگویی چرا باید به عنوان تماشاگر خودم را در معرض آزار فیلمهای فرهادی قرار بدهم؟ و خب جوابی برای این سوال ندارم.