گفتگو با نویسنده رمان «دفترچه پیدا شده حوالی خیابان انقلاب»
روزنامه هفت صبح | حسین رحمتیزاده متولد سال ۱۳۶۸ در تهران است. او مهندسی پزشکی خوانده و تا به حال سه کتاب منتشر کرده: «انتخواب» (نشر بدیل)، «آنها که نیستند» (نشر نیماژ) و «دفترچه پیداشده حوالی خیابان انقلاب» (نشر سنگ). «دفترچه…» در واقع تازهترین رمان اوست که بهتازگی به همت نشر «سنگ» چاپ شده؛ رمانی با بنمایههای عاشقانه که تلاش دارد درکناشدگی راوی را در مواجههها با آدمها نشان بدهد. شاید به همین دلیل است که بخش اعظم روایت در حدیث نفس راوی پیش میرود و دیالوگهای فراوان هم بین آدمها، نه تنها گرهی از روابط باز نمیکند بلکه قفل محکمتری به ارتباطات انسانی میزند.
با چند رمان شروع کنم که دوست دارید؟ مثلا ۵ تا از بهترین رمانهایی که خواندهاید؛ ایرانی و خارجی. چه رمانهایی را اسم میبرید؟
«قهرمانان و گورها» ساباتو، «برج سکوت» حمیدرضا منایی، «آواز کشتگان» براهنی، همه رمانهای داستایفسکی، رمانها و نمایشنامههای سارتر. در کل همه رمانهایی که دغدغه اجتماعی و یا جنبه فلسفی داشته باشند. تاریخ هر کشوری که ادبیات غنی داشته معمولا خالی از فلسفیدن است. کمتر پیش میآید کشوری مثل فرانسه هم ادبیاتی غنی داشته و هم خاستگاهی برای فلسفه باشد. کشورهای آمریکایجنوبی مثال خوبی برای این موردند. کارکرد ادبیات در این کشورها به مثابه فلسفه است. به همین دلیل علاقه خاصی به رمانهای کشورهای آمریکایجنوبی هم دارم.
نوشتن را چه زمانی شروع کردید؟ اولین رمانی که خواندید و گفتید کاش نویسندهاش من بودم، چه بود؟
نوشتنم تاریخ دقیقی ندارد. همیشه همراهم بوده و از وقتی سواد خواندن و نوشتن آموختم مشغول نوشتن داستان بودهام. در سنین مختلف داستان مینوشتم. خواندن رمان خاصی باعث نشد که بگویم من هم باید نویسنده شوم. اما رمانهایی بودهاند که وقت خواندنشان بگویم کاش من این را نوشته بودم. «قهرمانان و گورها» یکی از آنهاست.
«دفترچه پیداشده حوالی خیابان انقلاب» چندمین رمان شماست؟ ایده اولیه از کجا شروع شد و چطور به انتشار این رمان رسیدید؟
«دفترچه پیدا شده حوالی خیابان انقلاب» سومین رمان من است. بعد از آنها که نیستند که توسط نشر «نیماژ» به چاپ رسید احساس کردم نیاز دارم داستانی با درونمایه عاشقانه بنویسم. تاویلی جدید از عشقی که فلسفه توضیحی برایش داشته باشد. روانشناسی همیشه در مورد عشق پرگویی کرده و میکند اما فلسفه معمولا ساکت بوده. کتابهای فلسفی هم در مورد عشق زیاد نیستند و اصولا فلاسفه علاقه چندانی به عشق نشان نمیدادهاند و عشق در دستگاه فلسفیشان جایگاهی نداشته.ایده اول داستان از تجربههای زیسته خودم و دوستانم بود. همان دههشصتیها که در کتاب چند بار به آن اشاره کردم. همه آن تجربهها بریده شدند و بعد به میکائیل اضافهاش کردم.
نواب، اتوبان قم، اشرفی اصفهانی، تهرانپارس… چه ارتباطی بین زندگی شما و این مناطق وجود دارد؟ چرا زندگی کاراکتر با این مناطق پیوند میخورد؟
بهنظرم علاوه بر اینکه خود مکانها تشخص دارند، هویتی جداگانه هم به شخصیتهای داستانم میدهند. همانطور که مکان بهعنوان جغرافیا روی شخصیتها تاثیر دارد، شخصیتها هم به مکانها اعتبار میدهند. مکان فقط یک اسم نیست نوعی فرهنگ و سبک زندگی است. نسیمِ ساکن نیاوران طرز تفکرش با پگاهِ تهرانپارس متفاوت است. تهران یک ابرشهر است که کم از یک کشور ندارد و ارزشها و هنجارها بسته به محلهای که ساکنش هستی متفاوت میشوند.
تا به حال کتابفروشی کردهاید؟ حرفه شما بوده یا آنچه در رمان آمده، داستانی است؟
من یک سال در یک کتابفروشی فروشنده بودم و بعد هم کتابفروشی خودم را تاسیس کردم که صعود قیمت دلار و کاغذ دوساله کلکش را کند. قسمتهایی از رمان که در کتابفروشی اتفاق افتاد بخشی از تجربه زیستهام بود.
دغدغه میکائیل در زندگیاش چیست؟ بیقراری و ناآرامی او از کجا میآید؟
بهنظرم میکائیل مشکل ارتباط دارد. همه روابط و ارتباطاتش با دیگران معیوب یا بهنوعی مخدوش است. میکائیل هویتی را که باید از نسلهای گذشته به او منتقل میشده دریافت نکرده و بنابراین بین چگونهبودن و چه چیزی را خواستن درمانده است. چگونه بودنش را تعیین کردهاند اما نگفتهاند چطور؟ و چیزی که میخواهد هم آن آینده و هدفی نیست که اسلافش خواسته باشند.
اصلا چرا میکائیل؟ گویا با فرشتهای مواجه هستیم که فرشته بودنش را روی زمین از دست داده است.
میکائیل هسته لطیف و روشن هر جمعی بود. یک معصومیت نه از دست رفته بلکه آسیب دیده و رنجور. چه در ارتباطش با نسیم و خانواده او چه در خانه خودش با پدربزرگ و مادربزرگ و چه در رابطه با پگاه. دقیقا مثل همان فرشتهای که در جمع انسانها مغموم و شکست خورده مینماید.
نسیم چه چیزی برای میکائیل دارد و پگاه چه چیزی؟
زنهای زندگی میکائیل تکههای پازلی هستند که عشق را برای او معنا میکنند. وجوه مختلف زنانه در طبقههای متفاوت اجتماعی بهنوعی منجر به استحاله و والایش عشق در میکائیل میشوند. حالا نقش نسیم و پگاه پررنگتر است. اما تارا، بهشتی صاحب کتابفروشی، مادربزرگ و حتی مادری که نیست هم تاثیرگذار است و این معنابخشی بسته به کیفیت حوادث گاهی منجر به استحاله میشود و گاهی والایش.
اکثر روابط بین آدمها در رمانتان مخدوش است؟ «پدر»هایی که در رمانتان هستند… آدمها همدیگر را نمیفهمیدند و حتی اگر با کسی هستند، نوعی اجبار بودن را فقط در آنها حس میکنیم یا صرفا نوعی همراهی زیستی. حتی همراهی با پدربزرگها و مادربزرگها. آدمها نه
تنها دیگران را نمیفهمند بلکه خودشان را هم نمیفهمند. این درکناشدگی از کجا میآید؟
از عصر ارتباطات مغشوش. رمان بهنوعی رمان پدران و فرزندان است. پدرانی که در دوران جنگ بچهدار شدهاند و دغدغه خودشان شاید صرفا دغدغههای تامین نیازهای اولیه زندگی بوده، نمیتوانند نسلی را ببینند که دیگر پول و ماشین و رفاه سطحی برایشان کافی نیست. خداگونگیِ پدر به چالش کشیده میشود و در نهایت در نسل بعد یعنی دهه هفتاد بهطور کامل از بین میرود و در این جنگ بدنهای مثلهشده آرزوهای دهه شصتیها باقی میماند.