آنالیز| پایان میخواهم زنده بمانم
روزنامه هفت صبح| روز گذشته بیستمین و آخرین قسمت سریال «میخواهم زنده بمانم» منتشر شد تا فصل اول این سریال بسته شود. آنچه شهرام شاهحسینی کارگردانی کرد، در مجموع توانست نظر مثبت مخاطبان سریال را بهدست آورد تا جایی که امتیازهای آن بیش از نکات منفیاش بود.
منظر اول| ساختار: یکی از ایراداتی که به برخی سریالهای نمایش خانگی وارد میشود، شباهت آنها به سریالهای تلویزیونی است. سر و شکل این سریالها تفاوت چندانی با سریالهای تلویزیونی ندارد؛ حال آنکه وقتی مشتری برای یک محصول هزینه میکند باید تفاوت ساختاری و محتوایی با نمونههای رایگان داشته باشد. مثل «قورباغه» ، «زخمکاری» و … «میخواهم زنده بمانم» هم از نظر بصری، سریالی استاندارد است.
یعنی فضایی که در سریال شکل گرفت، مخاطب را به دهه ۶۰ میبرد و شمایل آدمها، شهر و خانه برای بیننده قابل باور است. شهرام شاهحسینی در مقام کارگردان حواسش به جزئیات بوده. از آن سو، در «میخواهم زنده بمانم» شاهد بازیهای درخشانی بودیم. سحر دولتشاهی، حامد بهداد، پدرام شریفی، علی شادمان و مهران احمدی به همراه شخصیتهای فرعی سریال، موفق عمل کردند و شخصیت را به باور مخاطب رساندند.
منظر دوم| محتوا: پویا سعیدی و پوریا کاکاوند دست روی اتفاقات دهه ۶۰ گذاشتند و با کنار هم قرار دادن سرنوشت چند شخصیت، فیلمنامهای پرکشش نوشتند. تم عشق و عاشقی را پیشتر دیده بودیم اما استفادهای که از آن شد متفاوت بود. ورود به زندگی یک شخصیت متنفذ دهه ۶۰ که از قدرت خود استفاده میکند، برگ برنده «میخواهم زنده بمانم» است. این سریال به اندازه خود بخش کوچکی از کژیهای آن دهه را ورق زد تا مشخص شود ریشه برخی فسادهای کلان سالهای اخیر به کجا برمیگردد.
پرهیز از سیاهی و نمایش چهره کاریزماتیک ماموران قانون که در پی اجرای عدالت هستند، امتیاز «میخواهم زنده بمانم» است که پیشتر شکلی دیگر از آن را «آقازاده» به نمایش گذاشته بود. «میخواهم زنده بمانم» در روایت داستان عشق و خیانت و دوئل زنانه موفق عمل کرد و از دل این مواد اولیه، حرفی که باید را زد.