قلمرو رویایی سپید؛ رمانی که باید بخوانید
روزنامه هفت صبح | سال ۱۳۶۳، کتابی چاپ شد از یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر ژاپنی، یاسوناری کاواباتا؛ سهگانهای با نام «آوای کوهستان» با ترجمه داریوش قهرمانپور. این کتاب را آن سال انتشارات «رضا» منتشر کرده بود و سه اپیزود رمانوار داشت: «آوای کوهستان»، «سرزمین برف» و «هزاردرنا». حالا بعد از قریب به ۳۶سال، بار دیگر مترجمی سراغ یکی از همین اپیزودها رفته است؛ رمانی با عنوان «قلمرو رویایی سپید». این بخش درواقع همان «سرزمین برف» است و انتشارات «ققنوس» آن را بهشکل جداگانه بهتازگی با ترجمه مجتبی اشرفی چاپ کرده است.
*** اولین نوبل برای ژاپن
کاواباتا در سال ۱۸۹۹ به دنیا آمد. سهساله بود که پدر و مادرش را از دست داد و چهارسال بعد هم مادربزرگش را. حالا تنها خواهرش مانده بوده که او هم در ۹سالگی درگذشت. این مرگهای پیدرپی، تأثیرات فراوانی در روح و روان پسرکی گذاشت که بعدها قرار بود اولین برنده جایزه نوبل از کشور ژاپن باشد. او در سال ۱۹۲۰ مطالعات ادبی را در دانشگاه آغاز کرد و در سال ۱۹۲۴ از آنجا فارغالتحصیل شد. «آوای کوهستان»، «خانه زیبارویان خفته»، «رقصنده ایزو»، «کیوتو» و… تنها بخشی از آثارش هستند که همگی شهرتی جهانی دارند.
کاواباتا چهارسال پیش از مرگش و در ۶۹سالگی توانست نخستین نویسنده ژاپنی شود که موفق به دریافت نوبل ادبیات شده است. نثر شعرگونه و روان این نویسنده یکی از مهمترین دلایل شهرت آثاری از اوست که تاکنون به زبانهای بسیاری ترجمه شده است. کاواباتا نخستینبار در سال ۱۹۶۱ به فهرست کاندیداهای نوبل ادبیات راه یافته بود. اما در آن زمان ترجمه آثار او به زبانهای دیگر تنها شامل «هزار درنا» میشد که از سال ۱۹۴۹ بهصورت پاورقی منتشر میشد.
در این میان «سرزمین برفی»(یا همان «قلمرو رؤیایی سپید») هم رمانی بود که بهصورت سریالی در فاصله سالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۴۷ منتشر شد، اما او در سالهای بعد موفقیت خود را تا سطح نوبل گسترش داد و در سال ۱۹۶۸ برای گرفتن نوبل، نامزدهای قدرتمندی را کنار زد؛ ساموئل بکت، نویسنده و نمایشنامهنویس ایرلندی، آندره مالرو، نویسندۀ فرانسوی و همچنین ویستن هیواودن، شاعر انگلیسی. کاواباتا از چنان شهرتی برخوردار است که میتوان او را در کنار میشیما، آکوتاگاوا و اوئه، از مهمترین داستاننویسان مدرن ژاپن دانست.
در اهمیت او همین بس که گابریل گارسیا مارکز در یکی از مصاحبههایش گفته بود، آرزو دارد نویسنده یکی از رمانهای کاواباتا باشد. مقصود او رمان کوتاه «خانه زیبارویان خفته» بود. مارکز درادامه در کتاب «یادداشتهای روزهای تنهایی»(ترجمه محمدرضا راهور) میگوید: «روزی که در نوشتنِ داستانی عاجز مانده بودم، دوکتاب خواندم که معتقد بودم هر دو مفیدند. اولی، کتابِ «تربیت احساسات» اثر «گوستاو فِلوبِر» بود… کتاب دوم که دوباره خواندم «خانه زیبارویان خفته» بود از یاسوناری کاواباتا که روح مرا تکان داد.»
مارکز البته اشاره نکرد که بعدها رمان «خاطره دلبرکان غمگین من» را به تأسی از همین رمان کاواباتا نوشت. در واقع «خاطره دلبرکان…» نسخه بسیار ضعیفی بود از «خانه زیبارویان خفته». این رمان ۱۵سال پیش توسط مترجم ضعیفی برای اولینبار در ایران ترجمه شد. به همین جهت چندان بین علاقهمندان کتاب با اقبال مواجه نشد. بعدها در سال ۸۷مترجم دیگری هم آن را ترجمه کرد که چهرهای سرشناس نیست. با اینحال بهنظر میرسد همچنان دوکتاب از این نویسنده بزرگ قابل پیشنهاد باشد.
یکی سهگانه «آوای کوهستان» که از آن با عنوان شاهکارش یاد میکنند و دیگری رمان «کیوتو». رمان «کیوتو» چندسال پیش به همت نشر چشمه و با ترجمه مهدیه عباسپور منتشر شد. اما سهگانه «آوای کوهستان»(در قالب یک کتاب) همانطور که اشاره شد، سال ۱۳۶۳ با ترجمه داریوش قهرمانپور منتشر شده بود و در حال حاضر نایاب است. با اینحال در سالهای گذشته داستان «هزار درنا»ی این کتاب توسط انتشارات «آدورا» چاپ شد. حالا هم «قلمرو رویایی سپید»(یا همان «سرزمین برف») از سوی «ققنوس» چاپ شده که داستانی جداگانه دارد و میتوان آن را بهعنوان رمانی مستقل خواند.
کاواباتا زندگی قابل تأملی دارد. سال ۱۹۷۰، وقتی دیگر نویسنده بزرگ ژاپنی، یوکیو میشیما، خودکشی کرد، درباره او گفت: «هرچه هم انسان از جهان بیگانه باشد، خودکشی راهحل نیست. هرچه آدمی که خودکشی کرده درخور ستایش باشد، بازهم بسیار دورتر از قدیسان جای دارد.» در زمان دریافت جایزه نوبل نیز در سخنرانی مخصوص این جایزه با بهیاد آوردن چندتن از دوستان نویسندهاش که دست به خودکشی زده بودند، خودکشی را محکوم و ملامت کرد. با اینحال دوسال بعد خودش نیز بهوسیله گاز به زندگیاش پایان داد!
*** جهان زوال
«شوجی» به درهای کاغذی گفته میشود که در معماری سنتی ژاپن، به عنوان حائلی بین اتاقها، استفاده میشود. این درها هر سال قابل تعویض هستند و میتوان آن را در معماری ژاپنی، نمادی از تفکر دیرینه ژاپنی نسبت به جهان دانست؛ یعنی زوالپذیری جهان. یادآوری و حسرتخوردن برای مظاهر دنیای فانی در میان اکثر مردم جهان و البته خود ژاپن و در ادبیات همه اقوام و ملل رایج است و امری طبیعی و شناختهشده.
ولی جوهر زیبایی را در بیثباتی و فنای اشیاء و جهان دانستن، فقط خاص روحیه ژاپنی و جزیی از زندگی و هنر و ادب ژاپن است. همین بس که شکوفههای گیلاس، یعنی مظهر ملی و گل مورد علاقه ژاپنیها را در نظر بگیریم. شکوفههای گیلاس، فقط سه تا چهارروز در کمال شکوفایی و زیبایی میمانند و در مابقی سال به علت ناسازگاری آب و هوای ژاپن، درخت گیلاس عملا جزو درختهایی بهشمار میرود که زیبایی آن دقایق را ندارد.
ضمن اینکه درخت گیلاس در پاییز، زودتر از بقیه درختان، برگهایش را از دست میدهد. اصطلاحا «خزان گیلاس» بسیار زود اتفاق میافتد و همین هم باعث میشود که زوال زیبایی را بتوان در آن جست. اما ژاپنیها نه فقط این درخت را بهخاطر همان چندروز شکوفههای زیبایش، ستایش میکنند بلکه هرجا بتوانند تلاش میکنند درخت گیلاس بکارند. سربازان ژاپنی در زمان جنگ هم حتی خودشان را به شکوفههای گیلاس تشبیه میکردند.
درواقع در نمونهای اسطورهوار تلاش میکردند خود را به مثابه شکوفههایی نشان بدهند که در اوج زیبایی روی زمین میافتند و میمیرند. بسیاری از آثار ادبی ژاپن هم همین تفکر را بازتاب میدهند. اگر به هایکوها هم رجوع کنید، این زوال زودرس و جستن زیبایی در همین لحظات کوتاه، خلاصه و عصاره بخشی از آثارشان است. این نوع تفکر درواقع همچنان ریشه در تفکرات بودایی دارد. هرچند جامعه ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم، در تحولی سریع و مهارناپذیر به سمت مدرنیته پیش رفت و از پیشینه فکری خود فاصله گرفت، اما تأملات زیباییشناسانه اینچنین را همچنان میتوان در ادبیات مدرن ژاپن هم یافت.
با این مقدمه شاید راحتتر و بهتر بتوان سراغ آثار نویسندگانی از جمله کاواباتا و میشیما رفت. در داستان «قلمرو رویایی سپید»، قطار از تونلی طولانی عبور میکند و وارد قلمروی رویایی و پوشیده از برف میشود. با حرکت آرام قطار و عبورش از ایستگاههای مختلف، راوی هم وارد داستان میشود و زوایایی از قصه خود را مثل تابلوهایی از رویا که گاه داستانی عاشقانه، گاه داستانی از تنهایی، انزوا، اندوه و ازهمگسیختگی روابط عاطفی است، برای خواننده بازگو میکند.
در این میان یاسوناری کاواباتا نیز با چیرهدستی بسیار، داستانش را بهآرامی، مثل نوری که لحظهای بر پردهای تیره میافتد و تماشاگر لمحهای از آن را میبیند یا دقیقا به مثابه همان زیبایی زودگذر شکوفههای گیلاس، پیش میبرد. بعد بهتدریج با عمیقترین زوایای روحی شخصیتها آشنامان میکند. گویی خواننده، همچون تماشاگری که در سالن تاریک سینما نشسته، هر آن منتظر دیدن لحظهای از مرئی و نامرئی شدن تصاویر است.