گفتگو با یکی از جوانترین عاشقانهنویسان ایران
روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی | اواخر سال گذشته مراسم اولین دوره جایزه «لیلی»(رمان عاشقانه سال) برگزار شد و هیأت داوران جایزه، در سهبخش از شرکتکنندگان تقدیر کردند. در بخش جانبی و با آرای مخاطبان هم رمان «یلدای بیپایان» اثر زکیه اکبری انتخاب و شایسته دریافت لوح و تندیس شناخته شد. گفتوگویی با زکیه اکبری، یکی از جوانترین عاشقانهنویسان ایران، نویسنده رمان «یلدای بیپایان» و برنده جایزه «لیلی» در بخش آرای مخاطبان ترتیب داده ایم که در ادامه میخوانید.
* متولد چه سالی هستید و کجا؟
متولد تیر ۱۳۷۳، تهران.
* چه رشتهای میخوانید؟
ژنتیک.
* چطور شد نوشتن را شروع کردید؟ از چه زمانی احساس کردید میتوانید بنویسید؟
من کلا خیلی کتاب میخواندم؛ بهخصوص آثار داستانی. تا اینکه بعد از خواندن کلی رمان و داستان عامهپسند، حدود سن ۱۷سالگی بود که احساس کردم خودم هم باید چیزهایی بنویسم. انگار که ذهنم به من فشار میآورد و میگفت وقت این است که خودت شروع کنی به نوشتن.
* بین کتابهایی که میخواندید، کدام نویسنده آثار عامهپسند را میتوانید مثال بزنید که بیشتر در شما انگیزه برای نوشتن ایجاد کرد؟ الگوی خاصی در نوشتن داشتید؟ فردی که مثلا تشویقتان کرده باشد.
نه، شخص خاصی نبود که بخواهد تشویق کند. من خودم خیلی رویاپرداز بودم و دوست داشتم بهجز دنیایی که در آن زندگی میکنم، جهان تخیلات را هم از دست ندهم. اما کتابهایی که خیلی روی من تأثیر گذاشت، رمانهای خانم مریم اولیایی و خانم فهمیه رحیمی بودند. اینها را خیلی دوست داشتم و وقتی میخواندم احساس میکردم من هم باید بنویسم. ذهنم را خیلی فعال میکرد.
* آثار این نویسندگانی که نام بردید، چه چیزی داشتند که دوست داشتید بخوانید؟
اتفاقاتی که در زندگیام تجربه نکرده بودم، میدیدم در این کتابها رخ میدهد؛ همینطور برخورد آدمها در مواجهه با آن اتفاقات خیلی برایم جالب بود. حس میکردم من هنوز این اتفاق را تجربه نکردهام ولی چقدر خوب است که میتوانم آن را بخوانم و ببینم یک آدم میتواند چه واکنشهایی در مواجهه با این اتفاقات داشته باشد.
* «یلدای بیپایان» اولین کتابتان است؟
اولین کتابی است که چاپ شده. چون قبل از آن سه داستان مجازی داشتم.
* یعنی در سایت منتشر شده بود؟
بله.
* داستان کوتاه؟
نه، سه رمان.
* چرا آنها را چاپ نکردید؟
من کتاب «یلدای بیپایان» را اول به شکل مجازی مینوشتم و منتشر میکردم؛ یعنی مینوشتم و روی سایت میگذاشتم. اما تا نیمهها که جلو رفتم، سایتمان فیلتر شد.
* چه سایتی بود؟
سایت قصهنویسی نودوهشتیها بود. وقتی این سایت فیلتر شد، داستانهای ما هم نیمهکار ماند درحالیکه مخاطبانمان همه منتظر بودند. همان زمان خیلیها به من پیشنهاد دادند کانالی در تلگرام بسازم و ادامهاش را آنجا بنویسم. من هم شروع کردم اما کمکم احساس کردم تلگرام فضای امنی ندارد. الان البته خیلی پیشرفته شده و خیلی داستان روی آن میگذارند اما آن زمان میدیدم امنیت یک سایت را ندارد و اگر کسی اثری را کپی کند، نمیشود به هیچ مرجعی رجوع کرد. برای همین رمان را بهصورت آفلاین نوشتم. بعد عدهای از دوستان گفتند حالا که نوشتهای، چاپش کن.
* چه زمانی آن را شروع کرده بودید؟ چه سالی بود؟
حدود سال ۹۳ بود که سال ۹۷ چاپ شد. البته در صفحه اول اشتباهی نوشتهاند سال ۹۶٫
* پس من درست گفتم. اولین کتاب شما که به شکل کاغذی چاپ شده همین «یلدای بیپایان» بود. ولی راستش چقدر زیاد نوشتهاید؛ ۹۰۰صفحه! خودتان فکر نمیکردید زیاد است؟
راستش من این داستان را آنقدر دوست داشتم که اگر رهایم میکردند، سهچهارجلد میشد. ولی حرفی که شما میزنید، عدهای دیگر هم به من میگفتند. البته بودند کسانی هم که همچنان میگویند باید جلدهای بیشتری برای آن نوشت و این قابلیت را دارد.
* وقتی به ناشر دادید چه گفت؟ راحت چاپ کردید؟
خوشبختانه مشکلی در تأیید و چاپ کتابم نداشتم و انتشارات «علی» از نوقلمان استقبال میکند. البته من هم در فضای مجازی تا حدودی شناختهشده بودم و به لطف مخاطبانم اعتباری داشتم که منجر به اعتماد شد.
* چرا به این ناشر دادید؟
راستش خودشان از طریق واسطهای گفتند تمایل داری چاپ کنی، گفتم خوشحال میشوم.
* فکر میکردید به چاپ چهارم برسد؟
نه، اصلا فکرش را نمیکردم. البته فکر میکردم خوانده شود اما نه به این شکل. واقعا هم نمیخواهم شکستهنفسی کنم و بگویم اصلا فکرش را نمیکردم اما احساس میکردم ممکن است بهایی برای رمانی با این تعداد صفحه و تجربه کمی که من دارم، ندهند؛ بهخصوص کسانی که اهل کتاب کاغذی هستند والا کتاب آنلاین را زیاد میخوانند. کسانی که کتاب مجازی میخوانند، راحت میتوانند به شکل رایگان دانلود کنند و بخوانند ولی فکر نمیکردم تا این حد خوانده شد. نمیدانم. شاید هنوز خودم را باور نداشتم.
* درباره بخشی بگو که در آن جایزه گرفتی؟ بخش مخاطبان دقیقا چه بود؟ چطور انتخاب میشدند، رأی دادند؟
داوران ۱۰رمان را که بالا آمده بودند، برای رأیگیری روی پیج جایزه قرار دادند. یعنی در این بخش نظرسنجی از مخاطبان، دیگر اینطور نبود که دوبخش حرفهای و نوقلم وجود داشته باشد. این ۱۰رمان را ادمین پیج «لیلی» گذاشته بودند و گفته بودند هرکدام بیشتر رأی بگیرد، جایزه این بخش را خواهد گرفت.
* و شما لابد دوستان بیشتری داشتید و رأی بیشتری هم گرفتید؟!
فقط نمیشود دوست باشد چون اگر فقط تأثیر دوستان بود، تا همین مرحله هم نمیآمد. چون بین ۲۰۰ اثر، بدون دخالت رأی مردم به همین مرحله رسیده بود.
* این نکته را بهخاطر این گفتم که گاهی در اینجور جایزهها، فالوئرهای شرکتکنندهها سرازیر میشوند و آراء را جابهجا میکنند.
اتفاقا جالب است بدانید که من فالوئرهای بالایی ندارم. ضمن اینکه چندکتاب دیگر که در نظرسنجی قرار گرفته بودند، توسط چند نویسنده معروفی که فالوئرهای بالایی هم داشتند تبلیغ شده بودند؛ گفته بودند بروید و مثلا به فلان کتاب رأی بدهید. اما من تنها کسی بودم که دوستی در صفحهاش کتابم را تبلیغ نکرد. فقط خودم بودم که نوشتم اگر دوست داشتید بروید و رأی بدهید.
* البته بهنظرم دونکته مهم در رمانتان وجود دارد که در این نظرسنجی تأثیر داشته. اول اینکه زبانی بیغلط و برخلاف عموم عاشقانههای اینچنین، نحو درستی دارد. دچار گیر و گرفتهای رایج زبانی در این نوع داستانها نیستید. سالم و پاکیزه مینویسید. ویراستار داشتید؟
خانم مرضیه کاوه عزیز، ویراستار کتابم بودند که از زحماتشان ممنونم. علاوه بر این من خودم هم قبل از ویرایش نهایی نشر، شش یا هفتبار داستان را خواندم و اصلاح کردم و بعد تحویل دادم. در کل روی کارم وسواس زیادی دارم.
* اما نکته دوم، کشش و تعلیقی است که شما در رمانتان ایجاد کردهاید. یعنی از همان اول ما با صحنهای پرتنش و پر از معما مواجهایم؛ «یلدا» و «محیا» و «محمد» در خانه. این اولین گره داستانی شماست که رمانتان از اینجا شروع میشود و همینطور در فصلهای بعدی گرهفکنیها را ادامه میدهید.
بله، فکر میکردم اینطور بیشتر خواننده را بهدنبال خودش میکشد و کشش داستانی را بیشتر میکند.
* منتها خب گاهی احساس چزاندن مخاطب هم ایجاد میشود. یعنی آدم احساس میکند نویسنده دارد با خودش میگوید فکر کردی به این زودی به تو میگویم چه اتفاقی افتاده؛ صبر کن که حالا حالاها قرار نیست بفهمی! درواقع تعلیقهای داستانی در رمان شما بهجهت تأخیر در ارائه اطلاعات بهوجود میآید. اما گاهی این تأخیرها خیلی طولانی است. مثلا من تازه صفحه ۲۶۰ یا ۲۷۰ بود که فهمیدم «شاهرخ» چه کرده و چرا متهم شده، درحالیکه شاید زودتر از اینها میشد چنین گرهی را باز کرد.
واقعا گاهی تعمدا از ارائه اطلاعات خودداری میکنید.
بهخاطر اینکه این بخشهایی که میگویید، بخشهایی بود که من مجازی نوشته بودم. چون مجازی مینوشتم و همان لحظه کامنت میگرفتم و مخاطبان هم منتظر ادامهاش بودند که فردا دوباره مابقی را بنویسم و بگذارم، این اتفاق افتاده. حالا که میبینم، فکر میکنم درست میگویید. چون با خودم فکر میکردم که خوانندهها دارند حدس میزنند و منتظر هستند. درواقع چون این بخشها آنلاین نوشته میشد، آن زمان انتظار و تعلیق، جزو یکی از رویکردهای من بود.
* خانم اکبری، «یلدا»ی رمان شما شبیه چه کسی است؟
خیلی از اطرافیانم میگویند خودم هستم. اما خودم اعتقاد دارم «یلدا» منی است که مهربانتر و کمی صبورتر شده.
* عشقی که بین «یلدا» و برادرش وجود دارد، چقدر مابهازای بیرونی دارد؟
این بخش صددرصد مابهازای بیرونی دارد. من رابطه خیلی خوبی با برادرم دارم. البته بعضی خوانندگان هم بودند که چنین رابطهای را درک نمیکردند. هرچند در خانواده خودمان چنین ارتباطاتی وجود دارد. یعنی شما کمتر در خانوادهای میبینید که برادران بزرگتر به این شکل خواهرانشان را حمایت کنند. طوریکه شاید حتی به نظر عدهای فانتزی بیاید اما اینطور نیست.
* چند خواهر و برادر دارید؟
ششخواهر و برادر هستیم؛ چهاربرادر دارم و یکخواهر.
* جالب است. در خانوادهای به دنیا آمدهاید که اینروزها خیلی کمتر نمونهاش را میبینیم؛ خانوادهای که برای خود من نوستالژی فوقالعادهای را تداعی میکند. یک خانواده پرجمعیت که نمونهاش را در زندگیهای شهری امروز کمتر میبینیم.
البته پیشتر، یعنی اوایل که مدرسه میرفتم، حس شرمی از این ماجرا داشتم ولی حالا هرچقدر بزرگتر میشوم احساس خوشبختی بیشتری از قرار گرفتن در این خانواده دارم.
* برای خودم هم که در خانوادهای پرجمعیت زندگی کردهام، همین اتفاق افتاده. هرچقدر بزرگتر شدم فهمیدم که ایدئولوژی رایج میخواست به ما اینطور تلقین کند که شرمسار باشید از زندگی در یک خانواده پرجمعیت!
بله، این حس وجود داشت که تو در نوعی تخطی از قانون کلی به دنیا آمدهای.
* اما درباره «یلدا»ی داستان شما، من نگاه دیگری هم دارم. بهنظرم این دختر در مقاطعی دارد به خودش دروغ میگوید. اگر «محمد» وضع مالی خوبی نداشت، احتمالا عاشقش نمیشد. یعنی اعتقاد من این است که گاهی مردها و زنها، علاقهشان به پول یا جایگاه اجتماعی فرد را با علاقه به خود فرد اشتباه میگیرند. درواقع آدمها گاهی برای اینکه در درونشان عشق به ثروت طرف را توجیه کنند، عاشق خودشان میشوند. درحالیکه این یک خطای ذهنی است و حتی ممکن است خودشان هم از این خطا آگاه نباشد.
نگاه جالبی است. شاید من نتوانستهام آنطور که باید شخصیت داستانم را بسازم که باعث شده شما به چنین نتیجهای برسید.
* نه، بحثم گوشزد کردن نواقص رمان شما نیست. من درباره یک کاراکتر و شخصیت در داستان و حتی درباره یک آدم و انسان در زندگی صحبت میکنم. گاهی آدمها از عشق صحبت میکنند اما پشت پرده افکارشان نشان میدهد، اصلا عاشق نشدهاند بلکه صرفا خواستهاند کمبودهایشان را از طریق یک انسان دیگر پر کنند. درحالیکه «عشق» ذاتا نمیتواند منفعتطلبانه باشد. «عشق» درواقع باید دهنده باشد، نه گیرنده. اصلا «یلدا» عاشق چه چیز «محمد» شده بود؟
ببینید، هدف من نوشتن یک داستان عاشقانه بود. طبق شخصیتی که «یلدا» دارد، دوست دارد شخصیت مورد علاقهاش مراقب باشد، حامی باشد و شخصیت محافظ داشته باشد؛ کسی که بتواند به او تکیه کند. برای همین زمانی که «محیا» از محافظ بودن یا توجه بیش از حد «محمد» گلایه میکرد، «یلدا» اینها را نقاط مثبت «محمد» میدانست. تمام اینها، فارغ از جنبههای ظاهری «محمد»، مسائلی بودند که علاقهمندی را در «یلدا» بهوجود آوردند.
* بعد از اینکه جایزه بهترین رمان عاشقانه سال را بردید، احساس تغییر در فروش کتابتان را هم احساس کردید؟ اصلاً این جایزه در بیشترشدن فروش کتابتان تأثیر داشت؟
از زمانی که این جایزه را بردم، بیشتر در کتابفروشیها یا پیجها منشن شدهام و کتابم هم از قبل بیشتر فروش داشته. تقریبا هر روز یکیدوتگ درباره این کتاب دارند درحالیکه قبلا کمتر بود. برای همین فکر میکنم جایزه هم از جنبه فروش و هم از جنبه انگیزه، خیلی مؤثر بود. درنهایت باید تشکر کنم از زحمات خانم مژگان زارع و خانم تکین حمزهلو که باعث این اتفاق بزرگ و مهم شدند و نور امیدی در دل عاشقانهنویسان روشن کردند. همچنین از انتشارات «علی» و مخاطبان مهربانم ممنونم.