همهچیز درباره زندگی و زمانه مرجع بزرگ عراق
روزنامه هفت صبح، مصطفی آرانی | یک: آیتاللهالعظمی خویی، متولد آبان سال ۱۲۷۸ در خوی است. این یعنی او ۷ سال قبل از انقلاب مشروطیت و ۳ سال بعد از ترور ناصرالدین شاه متولد شده است. او ۱۳ سال بعدی را در همین شهر به تحصیل پرداخت و بعد از آن به حوزه علمیه نجف مهاجرت کرد که در آن زمان، از نظر علمی و دینی تنه به تنه حوزه علمیه قم در عصر فقه و معارف شیعی حضور داشت.
* دو: دوران تحصیل خویی در نجف، بسیار طولانی است. او حدود سال ۱۲۹۰ وارد نجف میشود و تا حدود ۲۵سال بعد جوری تحصیل میکند که موفق میشود از چهار عالم بزرگ آن زمان اجازه اجتهاد بگیرد. اجازه اجتهاد در واقع یک سند مکتوب است که در آن یک عالم بزرگتر تایید میکند که فردی توانسته بعد از طی تحصیلات حوزوی، به مرحلهای برسد که اجتهاد کند یعنی از منابعی مثل قرآن و احادیث، حکم شرعی را استخراج کند. آیتاللهالعظمی خویی، در حدود ۴۰ سالگی، این اجازه را از چهار مرجع و عالم عالیقدر آن زمان حوزه نجف دریافت میکند. محمدحسین نائینی، محمدحسین غروی اصفهانی، آقا ضیاء عراقی و سید ابوالحسن اصفهانی بزرگترین علمایی هستند که در آن زمان به آیتاللهالعظمی خویی، اجازه اجتهاد دادند.
* سه: حاصل این تحصیل، پدیدار شدن عالمی «اصولی» بود که یکی از متخصصین در علم رجال به شمار میآمد. این تعابیر به چه معناست؟ علم اصول فقه در واقع علمی است که در آن شیوه استنباط احکام شرعی آموزش داده میشود و فارغ از توجه به یک مسئله شرعی خاص، به طلاب آموزش داده میشود که به طور مثال اگر با تضادی ظاهری میان یک حدیث از یک امام معصوم و یک حدیث از امامی دیگر مواجه شدند باید چه کنند. علم رجال هم یکی از علوم حوزوی است که در آن محقق به بررسی شخصیت راویان حدیث میپردازد و از این طریق سندیت یک حدیث را بررسی میکند.
آیتالله خویی شش دوره درس خارج اصول فقه را تدریس کرده بود. درس خارج معادل دوره دکترا در دانشگاه است و در آن، ورای بیان نظرات افراد مختلف، به طلاب آموزش داده میشود که چطور باید خود صاحب نظر شوند. او همچنین صاحب مجموعه ۲۳ جلدی معجم رجال الحدیث است. آیتاللهالعظمی خویی همچنین دوره کوتاهی به تفسیر قرآن پرداخت و کتابی با عنوان تفسیر البیان فی تفسیرالقرآن هم دارند.
* چهار: اما شخصیت فقهی آیتالله خویی، بر تمام ابعاد زندگی او سایه انداخته است. آیتاللهالعظمی خویی، با تکیه بر اساتید چیره دست خود و به اتکای تحصیل ۲۵ ساله و تدریس حدود ۵۰ ساله در حوزه علمیه نجف، صاحب فتاوای متفاوتی در عرصه فقهی بود. به طور مثال ایشان بر این اعتقاد بودند که اگر در منطقهای هلال ماه رویت شد، ابتدای ماه قمری مثل ماه رمضان یا شوال (که عید فطر است) بر همه افرادی که با آن منطقه هم افق هستند؛ ثابت شده است. این در حالی است که علمای دیگر صاحب چنین نظری نیستند و به قول معروف اعتقاد دارند که ابتدای ماه قمری، امری نسبی است. برخی تعداد فتاوا و نظرات متفاوت آیتالله خویی را تا ۳۰۰ مورد ذکر کردهاند.
* پنج: آیتالله خویی از ابتدای دهه ۴۰ و بعد از وفات آیتالله بروجردی، به عنوان مرجع در حوزه علمیه نجف مطرح شدند ولی مرجعیت عام ایشان در عراق، بعد از وفات آیتالله سید محسن حکیم در سال ۱۳۴۸ آغاز شد. در دورانی که در ایران، مراجع ثلاث یعنی آیات محمدرضا گلپایگانی، شهابالدین مرعشی نجفی و کاظم شریعتمداری مرجع شیعیان بودند و البته وجهه علمی و فقهی امام خمینی، به دلیل محدودیت سیاسی رژیم پهلوی برای ایشان، عمومیت پیدا نکرده بود.
* شش: یکی از مسایل کلیدی در شخصیت آیتالله خویی، مسئله موضع ایشان در مورد مسایل سیاسی است. با اینکه در برخی از نوشتارها و گفتارها، آیتاللهالعظمی خویی، به عنوان مرجعی غیر یا حتی ضدسیاسی معرفی میشود؛ واقعیت این است که مسیر آیتاللهالعظمی خویی مسیری متفاوت را در پیش گرفته بود و این مسیر هم به دلیل واقعیتهای تاریخی، سیاسی و هم به دلیل اهداف آیتالله خویی از دخالت در سیاست بود.
آیتاللهالعظمی خویی، دقیقا یک سال بعد از کودتای حسن البکر در عراق به عنوان مرجع عام شیعیان عراق مطرح شده بود و تا پایان عمر خود، در دوران این حکومت زندگی کرد. به طور کلی ۱۲ سال پایانی عمر ایشان هم مصادف بود با دوران صدام و به همین دلیل هدف او از سیاست، هدفی حداقلی یعنی بقای شیعه و حوزه علمیه نجف و البته حفظ حقوق شیعیان به ویژه حفظ دماء یا جان آنها بود. به همین دلیل هم برخی از انقلابیون ایرانی در آن زمان شیوه آیتاللهالعظمی خویی را نمیپسندیدند کما اینکه به طور مثال شیوه امام موسی صدر نیز پسندیده نمیشد.
* هفت: با این حال آیتاللهالعظمی خویی، هم مواضع و بیانیههایی علیه دولت پهلوی به طور مثال در اعتراض به واقعه فیضیه در سال ۱۳۴۲ش داشت و هم حمایت از انقلاب و جمهوری اسلامی حتی در دوران جنگ عراق علیه ایران. در این شرایط، توجه صرف به وقایعی مثل دیدار فرح دیبا، همسر محمدرضا پهلوی با ایشان، به نوعی در نظرنگرفتن انصاف در کارنامه سیاسی اوست مخصوصا با توجه به اینکه روایت غالب از این دیدار این است که فرح دیبا به صورت ناگهانی و بدون کسب اجازه به دیدار این مرجع تقلید رفته است. به هر حال در این زمینه باید به این نکته نیز توجه کرد که آیتاللهالعظمی خویی، در پایان عمر خود و در جریان انتفاضه شعبانیه شیعیان عراق و تعیین شورای رهبری برای اداره مناطق تحت مدیریت شیعیان، تحت فشار رسمی و مستقیم حکومت صدام حسین قرار گرفت و تا پایان عمر در حصر خانگی بود.
* هشت: یکی از نکات جالب توجه در مورد آیتالله خویی، ساخت کتابخانه، مدرسه، مسجد، حسینیه، خوابگاه، درمانگاه، بیمارستان، مؤسسه خیریه و دارالایتام، در کشورهای مختلفی از جمله ایران، عراق، مالزی، انگلستان، آمریکا و هند است. ساختمان مرکزی موسسه خیریه آیتالله خویی، در لندن، است. مرکز الامام الخویی در لندن، شامل مرکز اسلامی، مدرسه امام صادق(ع) ویژه پسران، مدرسه الزهرا(س) ویژه دختران، سالن اجتماعات، کتابخانه عمومی و کتابفروشی است. ۸۰۰ دانشآموز در دو مدرسه این بنیاد تحصیل میکنند. در این مرکز ماهانه مجله «النور» به دو زبان عربی و انگلیسی منتشر میشود. مرکز اسلامی امام خویی در نیویورک، مؤسسه خیریه امام خویی در مونترال، مجتمع فرهنگی امام خویی در بمبئی نیز سه مرکز دیگر از این دست هستند.
* ۹: دو نکته دیگر در مورد زندگی ایشان بگوییم و پایان. عالمانی از جمله محمد اسحاق فیاض، سید محمدباقر صدر، میرزا جواد تبریزی، سید علی سیستانی، حسین وحید خراسانی، سید موسی صدر و سید عبدالکریم موسوی اردبیلی از شاگردان آیتالله خویی هستند.
* ۱۰: از منظر خانوادگی هم باید گفت که آیتالله خویی دو بار ازدواج کرد. فرزندان وی، سه پسر و سه دختر از همسر اول، و چهار پسر و دو دختر از همسر دوم هستند. برخی از فرزندان شناخته شده آیتالله خویی عبارتند از: سید جمالالدین خویی، فرزند ارشد آیتالله خویی که بیشتر عمر خود را صرف امور مرجعیت پدرش در نجف کرد، سید محمدتقی خویی که پس از تأسیس بنیاد آیتالله خویی در سال ۱۳۶۸ش دبیر کل آن شد و پس از انتفاضه شعبانیه در ۱۳۶۹ش، عضو هیات منتخب پدرش برای اداره مناطق آزادشده بود؛ اما در پی سرکوب این قیام و قتل عام شیعیان، به همراه پدرش در حصر خانگی قرار گرفت و سرانجام در ۳۰ تیر ۱۳۷۳ش در حادثه رانندگی درگذشت که برخی این رخداد را حاصل برنامهریزی دولت صدام دانستهاند.
*** دو یادداشت اختصاصی از نوههای آیتالله
***دین را برای خدا دوست داشت:مهندس سید موسی خویی، متولد ۱۳۲۳ است و به غیر از امور فنی و مهندسی، فعالیتهای دینی و مذهبی هم دارد. او فرزند سید جمالالدین خویی و نواده آیتاللهالعظمی خویی است. در دانشگاه بغداد، مهندسی خواندم. پدرم دوست داشت که روحانی باشم ولی اجباری در کار نبود. به شوخی میگویم روش تربیتیاش بیشتر تطمیع بود. گفت چقدر میخواهند به تو پول بدهند اگر بروی سر کار. گفتم فلان قدر. گفت دو برابر میدهم بیا برو حوزه درس بخوان.
کتاب دوست داشتم. میگفت نصف کتابخانه را میدهم به تو. شهید سید محمدباقر صدر را واسطه کرد که با من حرف بزند. نخواستم. حالا شاید کمی پشیمان باشم ولی آن موقع دوست داشتم مهندسی بخوانم. او هم اجبار نمیکرد. اصلا در روش خانواده ما اجبار نیست. مذهب مرحوم پدربزرگم هم خیلی نرم و شیرین بود و خشونتی نداشت. ولی خانه تمیزی داشتیم که پر از دین و تقوا بود. دلیل دیگری هم داشتم البته برای روحانی نشدن.
آن موقع سیاسی شده بودم و دوست نداشتم فشاری از طرف من به خانواده و به خصوص پدربزرگم برسد. پدربزرگم و به طور کلی حوزه نجف، هیچ وقت مثل آنچه در مرحوم امام خمینی دیده شد سیاسی نبودند چون حکومت اسلامی به معنایی که امام مطرح کرد حتی در ایران هم تازه بود. نجف ولی دور از این محیط بود و علم محض در آن رواج داشت. البته که بافت تاریخی هم موثر است.
ایرانیها ۵۰۰ - ۴۰۰ سال با صفوی و حکومتهای بعدی زندگی کرده بودند که دستکم شیعهکش نبودند ولی عراق زیر لوای عثمانی بود. با این حال معتقدم که او در همین وضعیت هم شاهکار کرد. او در نجف زندگی میکرد ولی شناسنامه ایرانی داشت و در جریان انقلاب ایران هم سکوت نکرد. حتی پشتیبانیاش از مرحوم آقای صدر، مهم است. بگذریم از این حرفها. پدر بزرگم مرد صادقی بود. در خانهاش راستی حکومت میکرد. حتی نسبت به کسانی که به او بد کرده بودند هم مهربان بود و در یک کلام دین را برای خدا دوست داشت.
*** حوزه هزار ساله نجف را حفظ کرد: دکتر سید حمید خویی، متولد ۱۳۳۵ است. او عضو هیات علمی دانشکده داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تهران و رئیس انجمن داروسازان است. او نیز فرزند سید جمالالدین خویی و نواده آیتاللهالعظمی خویی است. برخی تعجب میکنند که من پزشکی یا همان داروسازی را خواندم. فکر میکنند با توجه به خانوادهام باید روحانی میشدم. ولی برای خود من اینها چیز عجیبی نبود چون مرحوم پدرمان انتخاب را برای ما آزاد گذاشته بودند.
اصرار داشتند ملبس بشویم ولی خودشان تعبیری داشتند که «به دین خدمت کنید ولی نان دین را نخورید». من هم تصمیم گرفتم از این راه، اگر بتوانم خدمتی کنم. این شد که برای تحصیلات از حدود سال ۱۳۵۳از عراق به ایران آمدم و دیگر پدربزرگم را ندیدم. همین ماجرا میتواند برای برخی نشانهای روشن از وضع شیعیان عراق در دوره صدام و البته وضعیت مرجع آنها یعنی پدر بزرگ بنده باشد. دوره صدام واقعا فقط با دوره حجاج بن یوسف قابل مقایسه است.
شعار رسمی بعثیها به خصوص بعد از انتفاضه شعبانیه این بود که «لاشیعه بعدالیوم فی العراق». یعنی رسما میخواستند نسلکشی کنند. مقتضای عدالت و انصاف این است که در نظر داشته باشیم که مهمترین مسئله در عراق آن روزها، حفظ کیان شیعه در مقابل هجمههای براندازانه بود و من واقعا فکر میکنم که آیتالله العظمی خویی در این میان، یک نقشآفرینی منحصر به فرد داشت. حوزه هزار ساله نجف را میخواستند از بین ببرند و او نگذاشت.
در حالی که با خودش هم مخالفتهای جدی داشتند. هم از حیث تشیع و هم از حیث ملیت. رژیم بعث که یک رژیم ناسیونالیست بود مردم را تحریک میکرد که چرا مرجع عراقیها باید ایرانی باشد. در عین حال به وقت خودش، موضعگیریهای تند سیاسی هم داشت. مثل سال ۱۳۴۲ که سخنانی داشتند درباره نفوذ صهیونیسم در ایران و به کتاب هم تبدیل شد و در کشورهای اسلامی بسیار مورد توجه قرار گرفت.