تکنگاری| تماشای مرگ از پشت پنجره
روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری| گلدان سرمازده را توی خانه آوردم. هر سال اواسط پاییز این کار را میکردم. امسال خواستم از پشت پنجره، مقاوتشان را تماشا کنم؛ که خیس میشوند زیر باران، تکان میخورند زیر هوهوی باد، جمع میشوند زیر بارش کوتاهِ برف ریز.فکر کردم شاید نیازی به کمک من نداشته باشند.
شاید بتوانند تغییر و خشونت طبیعت را تحمل کنند و سختی را پشت سر بگذارند. فکر کردم شاید این هم نوعی از سانتیمانتالیسم بشری است که فکر میکند باید با همه چیز لطیف و انسانی رفتار کند. بچهگربهها را به زور به خانهای گرم ببرد، ناخنهایشان را کوتاه کند و رویشان پتو بکشد و شیر و پلنگ جنگل را به صلح و گیاهخواری دعوت کند و بگوید یکدیگر را نخورید، جایش سالاد و پنیر کبابی میل کنید.
گلدانهای حیاط در زمستان چندان نیازی به آبیاری ندارند. گاهی که میدیدم برگهایشان تغییر شکل داده و دارد تسلیم جاذبه زمین میشود و پایین میافتد، خاکشان را آبیاری میکردم و دستی به شاخهشان میزدم و با لحنی انگیزشی میگفتم کارتان خوب است، دارید از پسش برمیآیید؛ بهار در راه است.
چند روزی از پشت پنجره، حال ناجور گلدان محبوبم را انکار کردم. مثل مادری که منتظر است بچه زمینخوردهاش، دست روی زانو بگذارد و بلند شود، منتظر ماندم. فکر کردم میگذرد، درست میشود، از پسش برمیآید. برگهای یخزده هر روز بیشتر جمع میشدند. سراغش رفتم. آن بیرون زمستان بود و گلدان مشغول مردن. تن سرد و لخت رنجورش را در آغوش گرفتم و به خانه آوردم.
نه. خیلیها تنهایی از پسش بر نمیآیند. گاهی طاقت تنها ماندن زیر سوز و آوار زمستانی کشدار را ندارند. از پشت پنجره، مرگ تدریجیشان را تماشا نکنیم. دیر بجنبیم برای آنها بهاری در کار نخواهد بود.