از هفتهنامه پر از خون و خونريزي تا مجلات سانتيمانتال
روزنامه هفت صبح، سارا غضنفری| من كم سن و سال. از آن سن و سالها كه بايد فقط كيهان بچهها بخوانند. اما انگار از همان كم سن و سالي چشمم دنبال خون و خونريزي بود كه بعدها در سالهاي آخر كاري بشوم خبرنگار حوزه حوادث! يك باره از حوزه اجتماعي بپرم حوزه حوادث و ديگر همانجا جايگير بشوم. در آن زمان كه خانهمان روزنامههاي مختلف را به چشم ميديد يادم نيست چطور يك بار هفتهنامه حوادث به خانهمان آمد و من شدم فن پر و پاقرصاش.
اگر مثلا دهه شصتي باشيد حتما اين هفتهنامه را در دهه هفتاد خاطرتان ميآيد. آدم حسابيهاي مطبوعات در همين هفتهنامه كار ميكردند. آن وقتها كه نميدانستم آنها چه كسي هستند، بعدها كه سر از روزنامهنگاري درآوردم فهميدم مثلا فريدون صديقي هم در همين هفتهنامه بوده است. اگر يك سرچ كنيد اسامي معروف و مشهور از روزنامهنگاران در اين هفتهنامه به چشم ميخورد. واقعا آمال و آرزوي يك خبرنگار حوزه جنايي و حوادث همين هفته نامه است.
پر از تيترهاي جنجالي و عكس. داستان انگار مثل حالا نبود كه براي داشتن عكس قاتل و مقتول مجبور باشي هزار جور فيلتر و فوت و فن بزني. خلاصه عاشق پر و پاقرص اين هفتهنامه بودم. فكر كنيد براي قتل همسايه طبقه اول به دست همسايه طبقه بالايي چه تيتري زده بودند؟ «مرگ، قطره قطره از ناودان طبقه چهارم ميچكيد!» بينظير نيست؟ خلاصه غرق صفحات اين هفتهنامه و عكس جنازههاي سوخته و ماجراي قاتلان بودم.
فكر ميكنم شنبهها روي كيوسك ميآمد و از مدرسه تا ميرسيدم منتظر بودم بابا از اداره بيايد و يادش باشد هفتهنامه محبوبم را بخرد. حالا چند صفحه بود و چند تومان؟ سال 1371، اين هفته نامه شانزده صفحه با 20 صفحه ضميمه داشت. قيمت هم 250 ريال بود! فكر كنيد 25 تا تك توماني. اما داستان تا همين جا بود. فكر كنم يك شب بعد از اينكه داستان يك قتل و آتش زدن جسد را خوانده بودم به قدري در خواب جيغ زدم و گريه كردم از ترس كه ديگر خريد اين هفتهنامه در خانه ممنوع شد.
اگرچه زياد هم چاپش انگار طول نكشيد. بعدها دربارهاش خواندم در خرداد سال 1373 به اتهام تشويش اذهان عمومي تعطيل شده است! و خب چه حيف. حالا بزرگتر شدم و اگر از هر بچه مطبوعاتي بپرسيد فن كدام مجله در نوجواني و جواني بوديد بدون اغراق به شما ميگويند چلچراغ و والسلام. هفتهنامه سانتي مانتالي كه دهه هشتاد شروع به كار كرد و آرشيوي درست و حسابي از ابتداي چاپ اين مجله در خانه پدريام دارم و دروغ چرا فكرش را هم نميكردم يك روزي در روزنامهاي كار كنم كه زماني سردبيرش به قول معروف چلچراغي بود.
چلچراغ آن زمان دقيقا به بچههاي هم نسل ما مانيفست ميداد و هر هفته پاي كيوسك بوديم كه مجله محبوبمان را بخريم و بماند اكثر بچههايش الان در آن سوي آبها كار خبري ميكنند و… فكرش را هم نميكردم سالها بعد قرار است در مجلهاي كه خودم در 20 سالگي فناش بودم خبرنگار اجتماعي بشوم و گزارش بنويسم.چلچراغي كه شايد ديگر رنگ و بوي سابق را ندارد اما همچنان پابرجاست. مجله بعدي هم همشهري جوان است.
همشهري جوان كه باز هم آرشيوي درست و حسابي از آن دارم. مجله محبوبي كه بعدها خودم در آن مشغول شدم و يك مصاحبه هم با جواد ظريف، وزير امورخارجه وقت در آن داشتم. همشهري جوان كه فكر نكنم ديگر منتشر شود و دوران اوجش در سال 83 به بعد كجا و رسيدن كارش به سردبيري ا.ر در اسفند 97كجا!!! بگذريم. اين بود سياهه مجلات محبوب ما. از خون و خونريزي تا مجلات سانيمانتال و شيك و مجلسي.