دوستی من و شما در نیمه راه رفاقت جا ماند آقا!
روزنامه هفت صبح، سارا غضنفری| اینکه در روز جهانی بهترین دوست (هشتم ژوئن) درباره رفیقِ نیمهراه یادداشت بنویسی عجیب است. اصلا شاید همین رفیقهای نیمهراه همان بهترین دوستها بودند که یک جایی از مسیر به هر دلیلی دیگر نتوانستهاند ادامه دهند و از بهترین دوست به رفیق نیمهراه، تغییر ماهیت دادهاند. حالا شاید اصلا آدم به خودش بگوید اگر کسی اسمش رفیق است دیگر آن پسوند نیمهراه چه معنی دارد؟ رفیق که نیمهراهی نمیشود!
اما ما در زندگی از رفیقهای به قول معروف نیمهراه کم ندیدهایم. رفیقهایی که آدم نمیداند به ایشان برای کمطاقتیشان در مسیر سخت دوستی حق بدهد یا خیر؟ مگر دوستی یک چیز الابختکی و همینطوری و دم دستی است که به راحتی رهایش کنید؛ اگر هست همان بهتر که رفیقتان، نیمه راه مانده و بقیهاش را هم نیامده است. بگذریم.
برای نگارنده نوشتن از رفیق نیمهراه مشکل است چرا که قدمت رفاقتش با صمیمیترین دوستش دقیقا به سی سال میرسد و اجازه دهید به شما فخر بفروشم که رفاقت را بلدم، یعنی مختصاتش را یاد گرفتم و همین باعث شده یک محفل جمع و جور خیلی درست و حسابی از رفقا کنارم داشته باشم که به قول معروف شاهرگ برای هم میدهیم. اما تجربه رفاقت نیمهراه را هم دارم که اسمش را رفاقت نیمهراه نمیگذارم، نامش کم طاقتی در ادامه مسیر است که شرح میدهم.
نزدیکترین اتفاق در رفاقت نیمه راه مانده برای من به همین چند وقت اخیر بازمیگردد که با رفیق گرمابه و گلستانم که نزدیک به یازده سال دوست بودیم سر ماجرایی قطع ارتباط کردیم. قلبم شکست؟ بله. بسیار زیاد. دلم برای خواندن شعرها و تحلیل ادبیات و نامهها تنگ میشود؟ بله بسیار زیاد. اما ماجرا همین است تا یک مسیری میشد ادامه داد، مسیر دوستی همیشه هم صاف و سرراست نیست، سنگلاخ و پستی و بلندی دارد و هنر دو طرفه میخواهد عبور از این مسیر که خب نشد و نتوانستیم و رفاقت نیمهراه ماند.
اما درباره رفاقت آدم معروفها و بزرگها و همان سلبریتیها، همین چند وقت پیش مصاحبهای از خانم فائقه آتشین(گوگوش با هما سرشار) پخش شد و وقتی درباره رفاقت گرمابه و گلستان او و پوری بنایی(بازیگر) سخن به میان آمد او همه چیز را عادی جلوه داد که قهری از اساس در میان نبوده است. اما به هرحال همه ماجرای نامزدی پوری بنایی و بهروز وثوقی را به خوبی میدانستند و ازدواج دوست صمیمی او(گوگوش) با بهروز وثوقی که البته هرچقدر گوگوش سعی کرد توضیح دهد رفاقتشان خدشهای ندیده است اما این رفاقت در میانه راه میماند.
در میان این رفاقتهای نیمهراه، مدلی از رفاقت هم هست که رفیقت با مرگ، تو را تنها میگذارد. شاهد این ماجرا هم نویسنده بزرگ بهرام صادقی است خالق کتاب ملکوت و سنگر و قمقمههای خالی. نویسندهای که مرگ خودخواسته رفیقش، زندگی او را دگرگون کرد. خودکشی منوچهر فاتحی تأثیر زیادی بر بهرام صادقی گذاشت و هرگز نتوانست این حادثه تلخ و خاطرات روزهایی را که با فاتحی بود از یاد ببرد؛ تاجایی که سال۱۳۴۱ داستان «آوازی غمناک برای یک شب بیمهتاب» را به یاد این دوست نوشت.
داستان ملکوت نیز در چاپ نخست و سنگر و قمقمههای خالی به منوچهر فاتحی تقدیم شده است. منوچهر فاتحی همکلاسی و دوست صمیمی بهرام صادقی در آبان۱۳۳۹ خودکشی کرد. صادقی دانشجوی پزشکی بود. اما ماجرای رفاقت نیمهراه آنها هم به غایت عجیب است و مرگ فاتحی تا ابد صادقی را داغدار و افسرده میکند. بهرام صادقی دقیقاً پنج ماه قبل از خودکشی منوچهر فاتحی، نامهای به او مینویسد که در آن به رابطهاش با فاتحی پایان میدهد.
شاید این نامه دلیلی برای عذاب وجدان صادقی در خودکشی منوچهر فاتحی باشد؛ هرچند که گویا رابطه این دو کاملا قطع نمیشود و اتفاقاً منوچهر چند ساعت قبل از خودکشی به بهرام صادقی گفته بود که من دیگر خسته شدهام. امشب کار را تمام میکنم. بهرام موضوع را جدی نمیگیرد اما فردا صبح مقابل دانشکده هرچه انتظار او را میکشد، فاتحی نمیآید.
در بخشی از نامهای که بهرام صادقی برای رفیقش نوشته است چنین آمده است:« من نمیخواهم اکنون که با شما یک دورهای را پشت سرمیگذارم به تجزیه و تحلیل قدرتها یا ضعفهای خودم و شما بپردازم زیرا دلم میخواهد در این دم آخر به خوبی و خوشی از هم جدا شویم اما مخصوصاً این نکته را تذکر میدهم، چون حتم دارم که فقط در همین یک بار و الان است که شما آن را جدی حساب میکنید…
برای من پرداختن به ادبیات حتی ضروریتر از نفسکشیدن و غذاخوردن است و چون چنین است نمیتوانم با کسانی یا محیطهایی که منکر این احساس درونی من باشند یا آن را نفی یا انکار کنند یا طرد و تخطئه کنند یا حتی وضع بیتفاوتی داشته باشند، بهسر ببرم و متأسفانه شخص شما و دوستی چندینساله شما و محیط خاصی که از این دوستی، رفتار، کردار، روابط مداوم و مستمر ما دو نفر و مخصوصاً ما دو نفر پدید آمد، دارای همان مختصاتی شد که در بالا گفتم… شب سهشنبه ۲۴خرداد۱۳۳۹.» این هم حکایت رفاقت نیمهراه بهرام صادقی و منوچهر فاتحی است. رفاقتی که میگویند بعد از مرگ فاتحی، افسردگی با صادقی ابدی ماند. حکایت رفاقتهایی که در نیمه راهِ دوستی جامانده…