یک مرد، یک تیم| کبابها حرومت باشه عباس!
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: «یک مرد یک تیم»؟ مردش را نمیدانم ولی در حوزه تیمهایی که کارشان را با یک ستاره پیش میبردند من هنوز دلم پیش صنعتنفت «نوری خدایاری» است. من هنوز دلم پیش دارایی «پرویز قلیچ» است که خودش در ده تا پست (غیر از گلری) بازی میکرد و عدل توی تیم هفته هم لحاف و تشکش را انداخته بود و خوابیده بود.
یا دارایی دهه چهل با جلال طالبی. یا تراختور جام تختجمشید که ستارهاش نه روی چمن بلکه در نیمکت بود؛ آقافکری. یا حتی نقش سلطان در پرسپولیس دهه پنجاه. یا تاجی که حسن روشن را داشت. بانک ملیای که عباس رجبیهفرد را داشت و آراراتی که آرشاویر ملکی را داشت. ملوانی که سهتفنگدارش «غفور و نیاکانی و عزیز اسپندار» محبوب مرداب و ساحل بودند و به دست آقابهمن کوچینگ میشد.
این جور ستارهبازیها البته متعلق به دوره بدوی فوتبال بود و با توسعه فوتبال تیممحور، نقش افسانهای آنها به مرور کمرنگ و بیرنگ شد. تکسالارهایی که مسئولیت و شهرت تیمشان روی کاکل آنها میچرخید. مثل خانسردار در تیم تهران اوایل قرن. یا جایگاه عباس سیاه و عبدالله شوتی در فوتبال ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰٫ نسل شجاعی که با چنان توپ سنگین و کج و کولهای بازی میکرد که ارتجاعی بودنش با هیچ قوانین فیزیکی منطبق نبود. مردانی که بر اثر هد زدن، کلهشان پلهپله شده بود و پایشان در پوتین فوتبال لبو میشد؛ با «شلوار کوتاه لیفه، جوراب بلند، پیراهن سهدکمه یقه خرگوشی و پوتین مخصوص فوتبال» که انگار از سیاره دیگری آمده بودند.
دو: هنوز چشمم پیش «جورابساق»های عبدالله شوتی کاپیتان تیم «طهران» مانده است. با طرحی که برگرفته از نقوش ایلامی بود. عبدالله سعیدایی فوتبال را از ۱۲سالگی در زمینهای اطراف خندقهای تهران آغاز کرده و بعدها با رفقایش تیم کوهستانی را تشکیل داده بودند که از تیمهای غلطانداز تهران بود (۱۳۱۳). او که سال ۱۳۰۵ تیم ملی را در نخستین سفرش به بادکوبه همراهی کرده بود تا سال ۱۳۱۹ در تهران بازی کرد و طی سفری به اروپا، سه سال در آلمان و سوئیس تحصیل کرد و بالاخره با اخذ دیپلم هتلداری به ایران برگشت.
شوتی در زمان تحصیل در آلمان جزو سه خارجی (لژیونر) تیم دانشگاه بود و بابت فوتبالش، ماهی هزار مارک حقوق میگرفت که در زمان خودش رقم گزافی محسوب میشد. مرد افسانهای به خاطر شوتهای بسیار سنگینش با شایعهای سیاه مواجه شده بود که آن هم توقیف شدن پایش توسط شاه مملکت بود! افسانهای که بعدها به بویوک جدیکار منتقل شد. پدربزرگهای ما از بازی عبدالله در تبریز ۱۳۱۵ تعریف و توصیفها داشتند. وقتی که تیم منتخب تهران برای برگزاری یک بازی دوستانه به آذربایجان دعوت شده بود و مردم تبریز تا دمدمهای شاهگلی به استقبال آن تیم آمده بود.
تیم تهران برای اینکه دستش توسط حریف خوانده نشود ساعت ۵ صبح را برای تمرین انتخاب کرده بود اما در آن ساعت هم از دیدن مردمی که به تماشایشان آمده بودند شوکه شده بودند. میزبان دستور داده بود کارگران از صبح خروسخون، مُشکمُشک آب بیاورند و زمین را آبپاشی کنند. ناگهان تهرانیها با جمعیت کثیری مواجه شده بودند که برای تماشای تمرین آنها از سر و کول هم بالا میروند. میزبان برای تامین امنیت تیم تهران کلی سرباز آورده بود که دورتادور میدان را محاصره کرده بودند تا نگذارند کسی داخل زمین شود. تبریزیها اصرار داشتند که بازی با توپ آنها برگزار شود اما این موضوع، سگرمههای عبدالله شوتی را درهم برده بود.
توپ میزبان جمعا ۴۰۰گرم وزن داشت در حالی که وزن توپِ تهرانیها معمولا از ۸۰۰گرم تجاوز میکرد. اواسط تمرین، عبدالله یک شوتی از بیستمتری زد که هلخ و هلخ رفت خورد به دروازهبان نیقلیونی حریف و او با اینکه توپ را گرفت اما همراه با توپ رفت خورد به تیرچوبی افقی دروازه و در حالی که خون از دماغش فواره میزد، شترق! افتاد زمین. بعضی از تماشاچیان که فکر میکردند سعیدایی از قصد این جوری شوتیده و حریف را خونین و مالین کرده غضبناک شده و قصد جان او کردند که سرهنگ افخمی فرمانده تیپ تبریز سریع به سربازهایش دستور داد که از هجوم جلوگیری کنند. عبدالله شوتی مردی همهفن حریف بود که نه فقط یک فوتبالیست استثنایی، نه فقط قدرتمندترین دوچرخهسوار تهران، که سریعترین دونده پایتخت هم بود و صدمتر را هم در ۱۱ ثانیه میدوید.
سه: در تیمهای تکستاره عصر پهلوی اول، کلکل اصلی بین تیمهای «طهران و طوفان» بود که به خون هم تشنه بودند. دو تیمی که اولین دربیهای پایتخت را در زمین دولت برگزار میکردند و مردم برای تماشای بازیشان عین مور و ملخ میریختند آنجا. درست است که خان خانان بهترین گلر آن روزگار بود و بهترین تکنیکهای دریبلینگ و فرار، متعلق به اکبر توفان و احمد خوکی بود اما رقابت بر سر محبوبیت، در میان «حملهوران» دو تیم بر سر این عنوان بود که بهترین شوتها در این مملکت از آن کدام بازیکن است؟
عبدالله شوتی یا عباس سیاه؟ اولین جنجال در نقل و انتقالات تاریخی فوتبال ایران نیز در همین سال ۱۳۱۵ رخ داد. رقابت بر سر تصاحب عباس سیاه بود که تیم طوفان اگر میتوانست او را از تیم طهران بقاپد و در کمربند میانی خود به کار بگمارد به طور حتم کاپ را از دست حریف میقاپید. آن روزها طرفداران تیفوسی تیم طوفان برای تور زدن عباس تنیدهگر نقشهها کشیده و به لطایفالحیلی سر راه او سبز میشدند و درِ باغ سبز نشان میدادند.
عباسآقا هم که علاقهای بدفرم به خوراکیها و شکمچرانیها داشت، گاهی در مقابل سفره رنگین طرفداران تیم حریف، به دام میافتاد. خدا رحمتش کند. من اورا در دوران کهنسالیاش دیدم که در هفتادسالگی هم بدنی چون پولاد داشت و در لالهزار که راه میرفتیم، هر حمالی که در آن شلوغیها به او تنه میزد خود به زمین میافتاد! ببین عبدالله شوتی چه بود که او در تعریف و توصیفش میگفت «به جون سیبیلات شوت آقاعبدالله بارها و بارها تیر دروازهها را از وسط شکسته بود».
آن سال شایعه انتقال عباسآقا از تیم طهران به تیم طوفان مثل توپ ترکید و طرفداران کلوپ طهران را سرشکسته و هواداران طوفان را سرمست کرده بود. دیگر مسلم بود که حضور عباس چنان خط هافبک طوفان را قدرقدرت میکند که حریف را از وسط میشکند. روز مسابقه رسید و وقتی که دو تیم برای گرم کردن به میدان آمدند تماشاگران رنگ به چهره نداشتند. عباسآقا پیراهن مشکی کلوپ طوفان را به تن کرده بود که یقهاش به سفیدی میزد و بچههای کلوپ طهران هم پیراهن راهراهی پوشیده بودند که یک خطش سفید بود و یک خطش سیاه. تماشاگران دو تیم، دنیا را روی سرشان برداشته بودند.
چه مردان دلشکستهای که سکوها برای تیم طهران هورا میکشیدند و با تماشای بدن ورزیده و صورت سیهچرده عباس در لباس کلوپ طوفان، باختشان را حتمی تلقی میکردند. وقتی که قاضی مسابقه لیست بازیکنان دو تیم را از سر دستههایشان خواست و نگاهی به آنها انداخت، دید که هر دوتیم اسم عباس را به عنوان یار فیکس خود آوردهاند! داور چاره را در آن دید که از خود بازیکن بپرسد که تکلیف خود را روشن کرده و بگوید بالاخره امروز در کدام تیم توپ خواهد زد؟
عباسآقا که جزو تیم طوفان به میدان آمده بود وقتی دید که باید تکلیف خود را هرچه سریعتر مشخص کند یک لحظه فکر کرد و سپس در یک حرکت ناگهانی، پیراهن طوفان را از تن درآورد و با زیرپیراهن خود که منقش به آرم تیم طهران بود به جمع تیم سابق خود پیوست و زمین دولت از تعجب و حیرت ترکید. تماشاگران طوفان که از این دمدمیمزاجی او شاکی بودند، چندتایی علیه عباس شعار دادند که «اون کبابها حرومت باشه عباس!» و کلی داد و بیداد راه انداختند.
داور بازی که او نیز همانند تماشاگران کف کرده بود چند دقیقهای به تیم طوفان فرصت داد تا بازیکنی را جایگزین عباسآقا تنیدهگر کند و بازی شروع شود. لابد پایان داستان را میدانید. کلوپ طهران قهرمان آن سال پایتخت شد و کلوپ طوفان که از بابت چرخیدنهای ناگهانی عباس سیاه، ضربه روحی خورده بود بازی را باخت. حالا طهران برای هواداران طوفان، غمپرورترین شهر دنیا شده بود.