هنرمندانی که باعجله رفتند|نقشهایی که خاک شدند
روزنامه هفت صبح، رضا فراهانی | یک: ما تازه از هوای پدرسالار درآمده بودیم و داشتیم در کنجی نان و ماست خودمان را میخوردیم که دیدیم محمدعلی کشاورز با همان شمایل در نقش پدری که دلش نمیخواهد فرزندش کشتیگیر شود یکطرف قاب تلویزیون نشسته و چشمها را بهخود میخواند و پسرش که از چند فرسخی شمایل کشتیگیرهای شمالی و لوتیمسلک را دارد در گوشه دیگری از صحنه پر و بال باز کرده برای تشک کشتی و سلول به سلول صورتش دارد این تمنا را داد میزند.
اینکه چه شد و چهگذشت و کشتی برقرار شد یا نه محل بحث ما نیست اما اینکه حسین ابراهیمی بازیگر جوان آن روزهای سریال «پیلهسوار» خیلی قبلتر از آنکه بتواند از چشمه موفقیت سریال بنوشد و نقشهای بعدی را درو کند و بدرخشد جام مرگ را سرکشید، محل گفتوگوست.
اینکه جوانی که ما در قهوهاش نقش یک سوپراستار آینده را میدیدیم، چطور بعد از آن سریال به کام مرگ غلتید، اینکه چه شد که آن جوان رعنا که میتوانست تا سالها در تلویزیون نقش پسر مودبهای درسخوان یا عاشقهای بیپول اما مغرور یا فرزند آخر نسلی که به انتقام ارث قدیمی رفته را بازی کند چطور در سینه خاک آرام گرفت محل بحث است، محل حسرت کشیدن و آه کشیدن…
دو: «سام و نرگس» برای همه ما بچههای دهه شصت یادآور خاطرههاست، همهمان آن را دیدهایم و با سکانس به سکانساش خاطره داریم، خودمان را در لابهلای صحنههایش جا دادیم و دلمان خواسته مثل محمدرضا گلزار دل کسی اینهمه برایمان بلرزد. دلمان غنج رفته برای آنکه فکر کنیم چشمی مدام دنبال ماست و البته همیشه ترسیدهایم از برادری که در بزنگاه ردوبدل کردن دلوقلوه و پرپر کردن قلب میان جملات و واژهها، مثل عقاب در صحنه حاضر شود و ژانر عاشقانه را در کسری از ثانیه به ژانر وحشت تبدیل کند.
عبد با بازی محمود کاکاوند انتهای همان چیزی است که نوجوانی ما با ترس حضورش گذشته، در سام و نرگس هرجا که در قاب دوربین قرار میگیرد دل کلی نوجوان میریزد از ابهتش و کلی پسربچه به بیخیال شدن معشوقه فکر میکنند، کاکاوند اینقدر آن نقش را خوب درمیآورد که بعد از او هیچ خشم ناموسی آنقدر به مغز استخوان رسوخ نمیکند.
در سینمای بعد از او همیشه جای سیلی یک برادر به گوش پسری که مزاحم ناموسش شده، خالی میماند، از همان روز که محمود کاکاوند از طبقه چندم ساختمانی در تهرانپارس پرت شد پایین و جهان را برای خاکیان گذاشت تا همین امروز هیچکس مثل او در سینما در منگنه ناموس و رفیق آنطور گیر نکرده، چقدر زود رفتی پسر، چقدر نقشهای ماندگاری در طالعات بود…