یادداشت دکتر مافی| غروب خورشید در توئیتر
روزنامه هفت صبح، دکتر امیررضا مافی | همین شبها در توئیتر یکی از سلبریتیهای جوان، با ظاهری معتقد و چند هزار دنبال کننده، نوشته بود: «من مرحوم علامه حکیمی را نمیشناختم و آیا این خیلی بد است؟» و زیر آن توئیت، کامنتهای زیادی با این مضمون بود که «من هم.» یکی باید میپرسید: «علامه حسنزاده آملی را چطور؟ میشناسید؟ در میان ادبا ابتهاج را چطور؟ شفیعی کدکنی؟» و بسیاری نامهای دیگر که فارغ از اختلاف دیدگاهها و بسترهای فکریشان، پایههای فرهنگ این کشورند.
راستش در جهان امروز ما، فقط نام کسی (و نه مرام و اندیشهاش) شناخته میشود که ویدئویی از او ترند شده باشد. مثل شعر خواندنهای ابتهاج که در این چند سال دست به دست میشود و در میان هیاهوی تیکتاک و اینستاگرام، لایک روشنفکرمآبی میگیرد. دو سال پیش به استادم دکتر بیژن عبدالکریمیعرض کردم: «شما را بعد از این همه عمر نوشتن و سخنرانی کردن در عرصه فلسفه و حضور در برنامههای مختلف، فقط با یک ویدئو میشناسند: آنجا که میگویید: ایران با علی دایی و علی پروین کشور میشود، و من معلم فلسفه طفیلیام.»
خندید، اما این خنده از بغض سالیان حکایت میکرد؛ نه از برای خودش، برای فرهنگ. ممکن است، مردم عادی، مفاخر عرصه اندیشه را نبینند یا نشناسند، اما درد آنجاست، جوانی که از عدالت خواهی میگوید و برای اسلام سیاسی گریبان پاره میکند علامه حکیمیرا نیافته باشد. در واقع او به علیداییها و علی پروینهای سیاستزدگی مومن است، به آن هیاهوگران بیمبنا، تکیه کرده و در فضای پوچ و غوغازده سلبریتیهای مثلا سخنران و متفکر، فقط «حرف» میزند، حرفی برای خوشامد کسی یا پر کردن جیباش.
آری در سرزمینی که روزگاری، دکتر علی شریعتیها سخنرانی میکردند و اتفاقا منتقدان بسیاری داشتند، نقاط عزیمت پرسش ایشان، فارغ از ارزش و تحلیل محتوای آن، نهال تفکر را آبیاری میکرد. اما امروز اندیشه را چه کسی میسازد؟ آنهایی که همه چیزداناند و در جوانی شرق و غرب عالم را به هم میدوزند؟ یعنی باید باور کنیم که از دکتر شریعتی به این حضرات رسیدیم؟ و چه افسوس.
علامه حکیمیهمان است که وقتی متن وصیت دکتر شریعتی را خطاب به او میخوانیم، از اعزاز و اکرامیکه آن مرحوم برایش قائل است متعجب و مفتخر میشویم. اگر او چهل و پنج سال پیش چنین گرانبها مورد خطاب کسی مثل شریعتی قرار گرفته، اندیشه امروز او چگونه بوده است؟ منهای فقرش را چند تن از مدعیان عدالت خواهی خواندند؟
مجموعه الحیاه را چند تن از مدعیان اسلام و تفکر شیعی تورق کردند؟ و پیرمرد چه سادهزیست ماند و چه آرام و بیهیاهو رفت. اگر اراده خدا بر این بود که او در همان سالهای جوانی از دنیا برود، امروز در هر شهر و دیاری یک خیابان و کوی و برزنی، نام محمدرضا حکیمی را روی تابلویش داشت، اما حالا مدعیان بسیاری که درباره هر چه اظهار نظر میکنند و توئیتر را کانون منحصر جهان میدانند.
از نشناختن کسی سخن میگویند که خورشید عدالت توحیدی در این سرزمین بود؛ مدعیانی که هیجانزدگی پوچ سیاسی را جای امر ارزشمند سیاسی نشاندند و هر چیزی را به دوقطبیهای کاذب فروکاستند و واقعیت متورم و حاد را جای حقیقت، منبع شناخت کردند. همانهایی که جهان را از طریق موبایلهایشان میشناسند و تمام واکنشهایشان در موبایل است و تمام حیاتشان هم «موبایلی» خواهد بود.
علامه محمدرضا حکیمی رفت.
من، به عنوان دانشجوی فلسفه همواره منتقد مکتب خراسان و تفکیک بودم، اما از آثار و اندیشههای این متفکر یگانه الهی، بهرههای بسیاری بردم و او را جامع منقول و معقول یافتم و هر چه گذشت، هر چه آثار او را با تجربه، به جان خواندم، معنای عدالت توحیدی برایم روشنتر شد. چه حیف و صد حیف که خورشید سرخ عدالت غروب کرد و هزار حیف که بسیاری از مدعیان امروز او را نمیشناختند. روحش شاد.