تکرار هزار باره یک روز ۱۳مرداد با طعم داییجان ناپلئون
روزنامه هفت صبح، سارا غضنفری| امروز که این یادداشت را مینویسم دقیقا سیزدهم مردادماه است و سیزدهم مرداد ماه با جمله کذایی سریال داییجان ناپلئون به خاطر میآید. سریالی که از کتابی به همین نام اثر ایرج پزشکزاد و به کارگردانی ناصر تقوایی ساخته شد. در میانه سریال، سعید یکی از شخصیتهای اصلی داستان درباره عاشقیاش میگوید:« من یکروز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعدازظهر عاشق شدم.
تلخیها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود شاید اینطور نمیشد.» و حالا که قرار است اینجانب درباره این موضوع که کدام فیلم یا سریال را هزار باره در زندگیاش نگاه کرده و از تکرار نیز خسته نشده است بنویسد دقیقا در روز سیزدهم مردادماه به شما میگویم سریال داییجان ناپلئون از آن سریالهایی است که بیاغراق صد بار دیدهام. اول روی نوار ویدئویی وی اچاس که برادر بزرگترم پتوپیچ به خانه آورد.
بعد چندین سی دی که در کیف سیدیها نگهداری میشد و دست آخر هم در هارد. اصلا هربار دلم میگیرد و خنده میخواهم یا عاشقی و دورهمیِ زندگیِ ایرانی سراغ سریال داییجان ناپلئون میروم وقتش است برای صد و یکمین بار بنشینم و باز این سریال را سر کیف تماشا کنم. اما فیلم سینمایی بعدی که تمام سکانسهایش را مثل کتابش حفظ هستم «برباد رفته » اثر ویکتور فلمینگ است که از روی کتاب مارگارت میچل اقتباس شده است.
این فیلم سینمایی شاهکار سینمای کلاسیک آمریکا را اولین بار اول راهنمایی بودم که دیدم. اولین بار دیدن همانا و هربار که در دورهمی قرار است یک فیلم سینمایی ببینیم همه به اتفاق به من نگاه میکنند و میگویند بر باد رفته! این فیلم را هم بیاغراق پنجاه باری دیدهام. همه صحنهها را چشم بسته از حفظ هستم، دیالوگها را میدانم و به شیوه اسکارلت هی تکرار میکنم فردا بهش فکر میکنم، فردا روز دیگریست…
اما در این میان از اجارهنشینها و آپارتمان شماره سیزده هم غافل نباشید که هر سال از تلویزیون که دیدهایم هیچ؛ حالا در پناه فیلیمو باز هم میبینم. دست آخر به این لیست دو فیلم سینمایی دیگر هم اضافه میکنم. مثلا شاید آنها را صد بار و پنجاه بار ندیده باشم اما سی، چهل بار هم رقم مناسبی است. فیلم سینمایی اشکها و لبخندها یا آوای موسیقی ساخته رابرت وایز که در زمان همان نوارهای ویدئویی پتوپیچ و در خفا میدیدیم و بعدها هی دیدن این فیلم شاد و موزیکال را ادامه دادیم.
دیگری هم فیلم سینمایی آسیب یا Damage ساخته لویی مال براساس رمانی از ژوزفین هارت است و اگر از من بپرسید چرا آنقدر این فیلم سینمایی را نگاه کردهام بیشک فقط به دلیل بازی ژولیت بینوش است و لاغیر. این ماجرای سریالها و فیلمهایی است که از دیدنشان سیر نمیشویم و انگار هر بار که میبینیم یک صحنه جدید یا دیالوگ تازه را کشف میکنیم و انگار اصلا اولین بار است پای این فیلم نشستهایم!