فیلمهایی که از آنها سیر نمیشویم| آشناهای قدیمی من
روزنامه هفت صبح، صوفیا نصرالهی| فیلمهای بالینی یا کتابهای بالینی آنهایی هستند که در روزهای سخت پناهت میشوند. هر چند وقت یکبار بهشان رجوع میکنی تا یادت بیاید اصول و عقایدی که در زندگی داری یا ستایش میکنی چه بوده و دوباره با آنها تجدید بیعت کنی. تعداد کتابهای بالینی من بیشتر از فیلمهای بالینیام است. شاید چون پروسه کتابی را برداشتن و ورق زدن برایم راحتتر از آئین تماشای فیلم است.
در سه هفته گذشته که همه اعضای خانوادهام مبتلا به کرونا شده بودند و خودم هم به جز بیمارستان و خانه کاملا در قرنطینه بودم هر چقدر تلاش کردم شبها یکی از فیلمهای روز و جدید را ببینم نمیتوانستم. انگار مغزم آمادگی مواجهه با شخصیتهای جدید و داستانهای جدید را نداشت.
در عوض به یکسری فیلمهایی که قبلا دیده بودم پناه بردم. مثلا هیچ یادم نبود که «خداحافظی طولانی» رابرت آلتمن را از همان تیتراژ ابتدایی و موسیقی محشر جان ویلیامز چقدر دوست دارم و ستایشش میکنم. تماشای دوباره فیلیپ مارلویی که الیوت گولد به تصویر کشیده، آن کارآگاه تلخ و تند و تیز و خونسرد، در این روزها و شبهای سخت واقعا عیشی به کمال بود.
بین فیلمهای ایرانی سه گانه «گوزنها»، «سلطان» و «لیلا» فیلمهای بالینیام هستند. مهم نیست چند بار دیده باشمشان هر بار که از جلوی تلویزیون رد بشوم و تصویر یکی از این فیلمها به چشمم بخورد مینشینم و دوباره از اول تماشایشان میکنم. راستش را بگویم هنوز هم با «گوزنها» و «سلطان» گریه میکنم. بعد از دهها بار دیدن هنوز هم سکانس پایانی «گوزنها» و یا وقتی «سلطان» شماره مریم را بین لبانش میگذارد و به اتوبان میزند اشکم را سرازیر میکند.
از فیلمهای خارجی که بارها تماشا کردهام و هر بار برایم لذتبخش بوده یکی دو تا فیلم کلود سوته است.«چیزهای زندگی» و «سزار و رزالی» فیلمهایی هستند که هر بار میبینم غرق در زیباییشان میشوم. کمدی «آقایان بلوندها را ترجیح میدهند» و درام «داشتن و نداشتن» هر دو از هاوارد هاکس جزو فیلمهایی هستند که بارها نشستهام و از اول دیدهام برای اینکه دلم میخواسته همه جهان را فراموش کنم و فقط در جهان فیلم غرق بشوم.
الان که فکر میکنم هاکس اصلا کارگردان بالینی من است چون فیلم «منشی همه کاره او» را هم دهها بار دیدهام. از «منشی همه کاره او» که نوشتم یاد فیلمهایی درباره مطبوعات افتادم که خب معمولا سوژه محبوبم است و از میان آنها فیلم «همه مردان رئیسجمهور» آلن جی.پاکولا را از نوجوانی تا امروز بارها مرور کردهام.
در همین حوزه سریال «نیوز روم» (اتاق خبر) آرون سورکین نه تنها جزو معدود سریالهایی است که دیدهام که بارها اپیزودهایی از فصل اول آن را تماشا کردهام و هر بار هم انگار دفعه اول است که تماشایش میکنم. عاشق آن اپیزود کشته شدن بن لادن هستم.اینها لزوما محبوبترین فیلمهایم نیست که اگر بود مثلا «نامه زن ناشناس» ماکس افولس هم باید در این رده قرار میگرفت
ولی بهنظرم به لحاظ ساختاری فیلم افولس پیچیدهتر از آن است که به عنوان یک داستان عاشقانه هر وقت خسته یا عصبی یا دلزده بودم تماشایش کنم. این فیلمهایی که نام بردم بالینی هستند چون جهانشان و آدمهایشان برایم آشناست. برای کشف ریزهکاریهایشان حتی لازم نیست تلاش مضاعفی به خرج دهم. هر کدامشان تبدیل به بخشی از وجود من شدهاند و هر بار دیدنشان انگار خودم را در آغوش گرفتهام.