ماجراهای آقارضا، منجی بزرگ کارخانه ولوو
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | اگر خواننده این ستون در ۱۴۲ قسمت گذشته بوده باشید (۱۰۰ قسمت سری اول و ۴۲ قسمت این سری) میدانید که رویکردی منصفانه به ماجراهای زمان پهلوی داشتهام و اینکه در مجموع نگاهم به خانواده پهلوی منفی بوده و حجم انتقادهایم بارها با واکنش خوانندههایی مواجه بوده که تصوری خاص از دوران قدیم دارند. اما بگذارید اعتراف کنم در واکاوی دوران گذشته نمیتوانم نسبت به دو نفر احساس همدلی نکنم: عالیخانی و معاون وفادارش رضا نیازمند که دوره طلایی اقتصاد ایران در دهه ۴۰ را رقم زدند. وقتی مصاحبه حسین دهباشی با عالیخانی را میخوانید هنوز از تسلط این تکنوکرات زحمتکش بر اجزای اقتصاد ایران حیرت میکنید.
اینکه در ذهنش چگونه مسائل دقیق و منظم کنار هم قرار داده شدهاند؛ از ذوبآهن تا صنایع خودروسازی و یخچالسازی، از صنایع مس تا رادیاتورسازی و سیمان. از ریزبینیهایش در تنظیم قراردادهای خارجی و از پرکاریاش. برادران خیامی نقل میکنند دفتر عالیخانی برای آنها وقت ملاقات را ساعت ۱۲ و ۳۰ دقیقه معین کرده بود. دو برادر خوشحال میشوند از اینکه چنین زمان مناسبی را برای ملاقات با وزیر به دست آوردهاند اما بعد مشخص میشود این ملاقات ساعت دوازده و نیم پس از نیمه شب است چرا که عالیخانی هر روز از ساعت ۸ شب تا دو صبح با صنعتگرها و سرمایهدارها ملاقات داشته است! و یا تاکید مشهورش بر این موضوع که در هر قرارداد اقتصادی و بازرگانی با طرف خارجی متن اصلی را ما مینویسیم و برای تصحیح به طرف مقابل واگذار میکنیم و هیچوقت نباید بگذاریم متن اصلی و اولیه را طرف خارجی بنویسد.
عالیخانی حتما اشتباهاتی داشته و حتما جاهایی پایش لغزیده است.راهی که او و نیازمند برای خودروسازی انتخاب کردند و همکاری با یک شرکت ناموفق انگلیسی اشتباه بزرگی بود اما در مجموع برنامه نیمهسوسیالیستی که او بر مبنای «بورژوازی معتمد» برای اقتصاد ایران تنظیم کرد، از معدود لحظات خوش تاریخ اقتصاد ایران بوده است.رضا نیازمند، معاون عالیخانی هم نقش بزرگی در این رنسانس اقتصادی داشته است. آنها وقتی به کار گماشته شدند که اصلاحات ارضی دستپخت مشترک علی امینی و ارسنجانی، کشاورزی ایران را به چالهای عمیق از ندانمکاری پرت کرده بود و تولیدات کشاورزی ایران را به نصف کاهش داده بود.
در چنین گپ بزرگ تاریخی این دو نفر تصمیم گرفتند ایران را به سوی صنعتی شدن سوق دهند. روایت نیازمند را ببینید:«من معاون صنعتی وزارت اقتصاد بودم. مجبور بودم یکییکی بازاریها را صدا کنم و به آنها بگویم که چرا پولهایتان را قایم کردهاید؟پولها را در حجره و زیرزمینها چال کرده بودند که مبادا مثل زمین مالکان، دولت پول اینها را بگیرد.ما گفتیم پولهایتان را در صنعت بگذارید و با کمک مدیریتی ما و تخفیف عوارض گمرکی کالای صنعتی خود را بفروشید.بالاخره اینها یکییکی به ما اعتماد کردند و پولها را از زیرزمین درآوردند؛کارخانه ساخته شد،دستگاهها را خریدیم و تولید آغاز شد… نساجی پشمی ما کتوشلوار درست میکردند که بهتر از پارچه انگلیسی درآمده بود…
مثلا آقای مقدم در کرج فاستونی تولید میکرد که از فاستونی انگلیس بهتر بود… اقتصاد شکوفا شد تا جایی که در چهار سال بالای ۱۴درصد رشد اقتصادی داشتیم؛هم اندازه رشد اقتصادی ژاپن.» نیازمند اما یادش نمیرود که اضافه کند تیم عالیخانی در انتهای دهه۴۰ مورد غضب واقع شدند و صحنه اقتصاد را ترک کردند و با نگرانی شاهد رشد توخالی اقتصادی در دهه ۵۰ بر مبنای افزایش قیمت شدید نفت، افزایش حیرتانگیز واردات و سپس سقوط اقتصادی سال ۵۶ بودند.رقابت صنعتی جای خود را به بریزوبپاشهای پر از فساد در واردات کالا داد و سرمایهداران به سمت کسب پولهای راحت در بورس و بانک بازی رفتند.
نیازمند میگوید:«متاسفانه حسادتها باعث شد که آقای عالیخانی از وزارت اقتصادی کنار گذاشته شد و من هم بهجای دیگری فرستاده شدم…. با رفتن ما آن رونق اقتصادی مدتی ادامه یافت ولی نرخ آن روزبهروز پایین آمد از ۱۴٫۵درصد به ۱۲ تا پایین آمد و به ۵ درصد رسید و در اواخر حکومت هم این نرخ منفی شد.کمکم صنایع از رونق افتاد تا اینکه مثلا سرنوشت دو صنعت کفش ملی و ارج در همان سالها سقوط بود.» نیازمند در سال ۱۳۹۵ و در سن ۹۵ سالگی به خبرنگار نشریه اتاق بازرگانی از پنجره اتاق خود در کامرانیه حیاط پشتی را نشان میدهد؛کولر سفیدرنگ گردوخاک گرفتهای گوشه حیاط است.میگوید: «من این را از مهندس ارجمند خریداری کردهام؛۶۰ سال است که در منزل من این کولر کار میکند و در زیر باد و باران است و اصلا خراب نشده است…»
این روایت از نیازمند هم بسیار مشهور است: در یکی از سفرهای نیازمند برای تهیه تجهیزات کارخانه یوریران به سوئد، او از نزدیک در جریان وضعیت بد برخی از کارخانههای این کشور از جمله ولوو قرار گرفت. کارخانه ولوو آن روزها در آستانه ورشکستگی بود و دکتر نیازمند از طریق رئیس اتاق صنایع سوئد بازدیدی از کارخانه داشت. در آن موقع او پیشنهادهایی ارائه کرد و آن توصیهها از سوی مدیریت وقت پذیرفته شد.در نهایت راهنماییهای نیازمند به ثمر رسید و کارخانه ولوو نجات یافت:«نشان به آن نشان که من شش ماه هر روز چهارشنبه شب میرفتم سوئد و جمعه شب برمیگشتم. آنها روش جدید را برقرار کردند و امتحان کردند بسیار خوب از آب درآمد. سپس روش جدید را در تمام کارخانه مستقر کردند. بهرهوری بسیار بالا رفت و کارخانه از ورشکستگی نجات یافت.
شاه سوئد هم طی فرمانی من را شوالیه سوئد کرد و در ۲۲ مارس ۱۹۷۶ فرمان یک عدد نشان شوالیه برایم صادر کرد و دعوت شدم بروم استکهلم و در آنجا این نشان رسما به من داده شود ولی اوضاع و احوال ایران مناسب برای رفتن من نبود و نشان و فرمان شوالیه سوئد را به تهران فرستادند و سفیر سوئد در یک مهمانی به من داد. سفیر سوئد پیغام داد که شما میتوانید دو پسر خود را به سوئد بفرستید. تمام هزینه دانشگاه آنها را دولت خواهد داد و خودتان هم میتوانید در سوئد مقیم شوید که با تشکر فراوان هردو پیشنهاد را رد کردم.»علینقی عالیخانی در سال ۱۳۹۸ در ۹۱ سالگی در واشنگتن و رضا نیازمند در سال ۱۳۹۶ و در سن ۹۶ سالگی در تهران درگذشتند.