چهره متناقض یک دیکتاتور
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | استالین از عجیبترین و جذابترین و در عین حال ترسناکترین شخصیتهای تاریخ معاصر است. راستش در روایتهای رسمی از بدنامترینها هم محسوب میشود. فقط شرح هنرمندانی که توسط او قلع وقمع شدند اشک بر چشم همگان میآورد. مثلا ماندلشتام ( که خاطرات همسرش توسط نشر ثالث منتشر شده است)، مهیر هولد و یا ایزاک بابل. نویسندگان و کارگردانها و تئوریسینهایی که به دلیل همکاری با ضد انقلاب و یا عوامل خارجی اعدام شدند. آن هم با دلایل نه چندان محکم.
یا شرایط سخت زیستی که بر نابغهای مثل میخاییل بولگاکوف تحمیل شد تا او به جای نوشتن شاهکارهایی مثل مرشد و مارگریتا، وقتش را صرف نمایشنامهای بر مبنای زندگی استالین کند و در تنگدستی بمیرد. روایتهای متعددی وجود دارد که استالین در دهه سی اوکراین را غارت کرد تا رشد اقتصادی روسیه حفظ شود.
اوکراین که انبار غله اروپا لقب داشت و توسط استالین تجربه قحطی مرگباری را از سر گذراند. با میلیونها کشته. حکایات فراوانی از ترور و قتل همرزمان سابق استالین به دست عمال او وجود دارد. حتی قهرمانهای جنگ داخلی، کمیسرهای پاکباخته و فداکار و یا روسای سازمانهای اطلاعاتی شوروی نیز هدف این تسویههای خونین قرار گرفتند.
بوخارین و کامنف و تروتسکی سه عضو همرده استالین در دوران لنین، بعدها توسط استالین اعدام و ترور شدند، بیوه لنین (کرووپسکایا ) دچار محدودیتهای فراوانی شد که دست آخر به مرگش انجامید. از ۱۲۲۵ عضو کنگره ملی حزب کمونیست در سال ۱۹۳۴ که دستاوردهای استالین را مورد ستایش قرار میدادند طی پنج سال بعد ۶۸۷ نفر پاکسازی و اعدام شده بودند!
و قصههایی متنوع درباره میلیونها تبعیدی به کولاکهای سیبری توسط حکومت استالین و یا سرکوب و تبعید قومها و قبیلههای متعدد در نقاط مختلف شوروی. از گازاگها (قزاقها ) تا ترکمنها. تنها در سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸، ششصد و هشتاد هزارنفر تیرباران شدند! استالین قریب به سی سال حاکم بلامنازع شوروی بود.
اما آن سوی داستان هم وجود دارد. استالین تنها عضو رهبری بلشویکها بود که در تمام طول ۱۵ سال مبارزهاش بارها به زندان افتاد و شکنجه و یا تبعید شد. او یک مبارز حرفهای بود که حواسش به رفقا و همرزمانش (در دوران مبارزه ) بود و هرکمکی از دستش برمیآمد برای آنها انجام میداد. استالین در اوج قدرت، هیچ رانت ویژهای برای مادر یا فرزندانش در نظر نگرفت.
دخترش با یک خلبان ازدواج کرد و بعدها طلاق گرفت و پسر بزرگش به خط مقدم جنگ رفت و آنجا توسط آلمانیها به اسارت گرفته شد و استالین میانجیگری برای آزادی او را نپذیرفت و پسرش همان جا کشته شد. هنرمندانی ناراضی مثل الکسی تولستوی به روسیه برگشتند و به زندگیشان ادامه دادند. گورکی و ایزنشتاین هم زندگی در روسیه شوروی را ترجیح دادند.
روسیه فقیر و ورشکسته قبل از انقلاب اکتبر، تحقیر شده در جنگ جهانی اول و سپس تجربه ۶ سال جنگ خونین داخلی آن هم با مداخلات آشکار انگلیسیها توسط حکومت مستبدانه استالین به یک غول بزرگ اقتصادی در انتهای دهه سی بدل شد. غولی که بهرغم شوک ابتدایی در جنگ جهانی دوم و در مقابل یورش آلمانها، با تکیه بر شجاعت سربازان و مردمش مهمترین دلیل شکست هیتلر در این جنگ بزرگ بودند.
بخشی از این همبستگی و مقاومت بزرگ روسها مقابل آلمان به خاطر عدم احساس تبعیض در بافت اجتماعی و اقتصادی روسیه شوروی در آن دوران ارزیابی میشود. شیوه متمرکز استالین برای پیشرفت به شدت مورد توجه مائو بود و خودش سعی کرد این شیوه را در چین پیاده کند. اسلاف مائو هم با آنکه در ظاهر به جریان اقتصاد جهانی پیوستهاند اما همچنان به آن شیوه متمرکز کنترل اقتصادی پایبندند.
خب. حالا؟ چیز خاصی جز این روایتهای متناقض ندارم. شاید متناقض هم نباشند. شاید همدیگر را تکمیل میکنند برای ترسیم چهره ژوزف استالین.