تکنگاری/ شما شبیه چه ظرفی هستید؟
روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | آزمایشگاه تنها جایی است که در آن آدمها جوری از ادرار حرف میزنند که انگار موضوعی مثل گرمای هوا، قطعی برق و قیمت دلار است. در آزمایشگاه هیچکس تظاهر نمیکند که مثانهاش هرگز نیازی به خالی شدن ندارد و بعد از شنیدن اسمش، خودش را به آن راه نمیزند که: «ها؟ ادرار؟ اصلاً نمیدونم راجع به چی حرف میزنی.» بعد از اینکه خانم خونگیر، با خونسردی خونام را توی شیشه ریخت و گفت: «بعضی وقتها فامیل چیزی برات ارث نمیذاره جز قند و چربی خون.» اضافه کرد: «حالا برو ظرف نمونهگیریت رو از خانم جیم بگیر.» رفتم سراغ خانم جیم. خانم جیم در یک بخش ویژه کار میکرد. منظورم این است که این یک جور شغل واقعی است؛ دادن ظرف ادرار به مشتری. خانم جیم محصولاتش را روی میز چیده بود. لیوانهای یکبار مصرف، شیشههای دردار و دبههای چند لیتری پلاستیکی. اصول دقیقش را نمیدانم اما دوست دارم فکر کنم خانم جیم اول نگاهی به مشتری میاندازد و بنا به قدرت طرف ظرفی به او ارائه میکند.
مثلاً مرا به چشم یکی از آن استوانههای دردار دید اما پیرمرد قبلی را با یک دبه راهی کرد و گفت: «تا میتونی پرش کن.» قسم میخورم که این جمله را بدون ذرهای تحریف نوشتم. وارد دستشویی که شدم چشمم خورد به سلولهای بیشماری با درهای باز و بسته. هیچ کدام از آدمهایی که از سلول بیرون میآمدند شاد و راضی نبودند و در چهرهشان یک جور «من با خودم چیکار کردم؟ خدایا، من چیکار کردم؟» خاصی دیده میشد. خب، این از آن جور موقعیتهایی است که معمولاً کسی میل ندارد در آن دیده شود. چرا؟ نمیدانم. آدمها سر در گریبان، دست رنجشان را حمل میکردند و به سمت سینی مخصوص میبردند. بعد دوان دوان از محل دور میشدند. کجا میرفتند؟ نمیدانم مثلاً شاید میرفتند برای ضدعفونی خودشان را آتش بزنند. باشه، کمی زیاده روی کردم.
از سلول که بیرون آمدم، سعی کردم طبق رسمی باستانی، با سیستمِ سر در گریبان به سمت مقصد نهایی یعنی سینی بروم اما کسی جلویم را گرفت. خواستم بدون تماس چشمی راه را باز کنم و از کنارش رد شوم. اجازه نداد. دو دستِ دستکشی به طرفم آمد و سعی کرد نمونهام را بگیرد. خب، کمی بعید بود که سارق باشد و بخواهد ظرفم را بدزدد. به هر حال هر کسی میتواند با کمی تلاش و پشتکار، خودش این محصول را تولید کند. زن گفت: «بدهش به من.» آدم در اینجور شرایط نمیداند باید کولی بازی راه بیندازد و فریاد بزند: «دستتو بکش!» یا تعارف کند که: «نه، خواهش میکنم. خودم میذارمش تو سینی.» زن دوباره اصرار کرد: «نه شما برو، خودم میذارم.» قبل از آن که بخواهم رضایتنامه را امضا کنم، دستکشها شیشه را از دستم بیرون کشیدند و بردند. من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود. شوخی کردم. از آزمایشگاه که بیرون آمدم همه چیز تمام شد. از چی حرف میزنم؟