اقتصاد سیاسی چیست و به چه درد میخورد؟
روزنامه هفت صبح، آرش پورابراهیمی | احتمالا یکی از کسالتآورترین متونی که میتوان برای یک روزنامه نوشت، به خصوص برای ستون صفحه اول، مطلبی است درباره تعریف مفاهیمی انتزاعی مانند اقتصاد سیاسی. وقتی اقتصاد ایران و جهان پر است از اخبار و رویدادهای گوناگون، چرا باید این ستون هفتگی را به متنی اختصاص داد که بیشتر به کتابهای درسی شباهت دارد؟
به این خاطر که بسیاری از این تصمیمات به ظاهر نه چندان قابل درک و بی ارتباط، همگی احتمالا یک نقطه مشترک دارند و آن اینکه به کمک دانش اقتصاد سیاسی میتوان آنها را توضیح داد.
تایلر کاون و آلکس تبرک در کتاب مبانی علم اقتصاد تقریبا بیست فصل نخست را به شرح نظریههای اقتصادی اختصاص میدهند.
اما در آغاز فصل«اقتصاد سیاسی و انتخاب عمومی» مینویسند:«اگر تا اینجای کتاب را خوانده باشید احتمالا حالا میپرسید که پس جهان چه مرگش است؟ اقتصاددانان به سوی بازارهای آزاد و رقابتی تمایل دارند و نسبت به سیاستهایی مانند کنترل قیمتها، تعرفه، مقررات دستوری و تورم بالا بدبینند. با این حال در سرتاسر جهان بازارها معمولا سرکوب میشوند، انحصارها مورد حمایت قرار میگیرند و سیاستهای مضر مانند آنهایی که اینجا برشمردیم بسیار رایجند.
چرا گوش شنوایی برای استدلالهای اقتصاددانان وجود ندارد؟» این دو اقتصاددان شرح میدهند که توصیههای اقتصادی شاید به این خاطر به کار گرفته نمیشود که این توصیههای نادرست هستند. به هر حال جریان اصلی اقتصاد مخالفانی هم دارد. اما به اعتقاد کاون و تبرک، اصلیترین دلیل نادیده گرفته شدن توصیههای اقتصاددانان در اقتصاد سیاسی ریشه دارد. بسیاری از سیاستهای دولتها بیش از آنکه برای بهبود وضعیت کلی اقتصاد باشد، با انگیزههای دیگری مانند توجه به پایگاه رای و همچنین تاثیر گروههای ذینفع در تصمیمگیریها شکل میگیرند.
اما چگونه گروهی کوچک میتوانند سیاست مدنظر خود را به یک کشور تحمیل کنند در شرایطی که شاید آن سیاست در مجموع به نفع جامعه نباشد. آنطور که کاون و تبرک شرح میدهند اتفاقا اگر منافع یک سیاست حتی نادرست نصیب گروه نسبتا کوچکی بشود اما هزینههای آن در بخش وسیعی از جامعه پخش شود، احتمال به کار گرفته شدن این سیاست بسیار زیاد خواهد بود چرا که این گروه نسبتا کوچک به خاطر این منافع قابل توجه حاضر است ابزارها و امکانات بسیاری را به کار بگیرد تا بتواند حکمرانان را «متقاعد» کند که سیاست مدنظر این گروه کوچک را به کار بگیرند.
اما هنگامی که هزینه یا زیان این سیاست در کل جامعه پخش شود، زیانی که متوجه هر فرد میشود آنقدر نخواهد بود که این جمعیت بزرگ بخواهند علیه آن سیاست بسیج شوند. به خصوص که گروههای ذینفع که سود هنگفتی از برخی سیاستها میبرند، میکوشند که راه خود را به نهادهای تصمیم گیر باز کنند و در فرآیند تصمیم سازی نقش آفرین باشند.
مثالهای متنوعی را میتوان از چنین شرایطی یافت. کاون و تبرک که چگونه تولیدکنندگان شکر در آمریکا جلوی واردات شکر به این کشور را میگیرند. اقدامی که باعث میشود قیمت شکر در آمریکا تقریبا دو برابر قیمت جهانی آن باشد. چنین شرایطی سود هنگفتی را نصیب تولیدکنندگان داخلی شکر میکند. هرچند که مصرف کنندگان هم مجبورند قیمت بیشتری برای شکر بپردازند.
اما شکر در مجموع کالای ارزانی است و رای دهندگان در نهایت چندان به قیمت شکر توجه نمیکنند. جفری فریدن، استاد اقتصاد سیاسی در دانشگاه هاروارد، هم در کتاب سیاست ارزی شرح میدهد که چگونه سیاستهای ارزی هر کشور تحت تاثیر صنایع مهم و ساختار اقتصاد آن کشور قرار دارد.
قاعدتا اقتصاد سیاسی تنها عامل شکل دهنده سیاستهای اقتصادی نیست اما خیلی از مواقع هنگامی که درک منطق برخی از سیاستهای اقتصادی به سختی امکانپذیر است، میتوان به گروههای ذینفع و گروههایی که هزینه این سیاست متوجه آنهاست نگریست و آنگاه دریافت که چرا چنین سیاستی به کار گرفته شده است.