نامهای به یک دزد؛ گرفتن وام برای خرید کامپیوتر ماشین
روزنامه هفت صبح، نگین باقری| «همانطور که میبینید کامپیوتر ماشینم را قبل از این بردهاند و قرار است برای خریدن یک کامپیوتر دیگر وام بگیرم. برای همین کاش دست از سر باتری بردارید و بگذارید من فقط همان یک بدهی را داشته باشم»؛ این که یک نفر، دزد را دوم شخص جمع خطاب کند به علاقه و احترام و ترس و لرزش برنمیگردد.
فقط چون نمیدانستم دزد بعدی که قرار است کاپوت ماشینم را بالا بدهد و یک چیزی از آن پستو بدزدد یک نفر است یا بیشتر، اینطور خطاب کردم. این نامه را نوشتم و چسباندم به باتری ماشین خودم. من عاشق یادداشت نوشتن برای ماشینها و رانندههایشان هستم. عاشق که نه؛ این مکانیسم دفاعیام در زمان بحران است. یک بار هیچ خودکار، خط چشم یا رژی نداشتم و نتوانستم برای کسی که ماشینش را جلوی پارکینگ پارک کرده بود چیزی بنویسم، برای همین آنقدر منتظر ایستادم تا راننده بیاید. بعد هم چنان دعوای پرتنشی درگرفت که در شان هیچ دو گوشی نیست ماجرای آن را بشنود.
بعد از چندین بار نوشتن جملاتی از این دست که «واقعا با خودتان چه فکری کردهاید؟» یا «خیلی خودخواه هستید» برای رانندههایی که به نحوی اذیتم میکردند، این بار اولین بار بود که برای یک دزد یادداشت مینوشتم. هرچند قبل از این در ذهنم بارها و بارها مذاکره با یک دزد را مجسم کرده بودم. مثلا روبهرویم قرار میگیرد و میگوید: گوشی موبایلت را رد کن بیاد. بعد در مقابل توضیحات من که این گوشی را با وام 5 میلیون تومانی صندوق بازنشستگان فرهنگی خریدم مجاب میشود دست از سرم بردارد.
یک بار در چنین موقعیتی قرار گرفتم و وقتی چاقو بیخ گلویم گذاشته شد، به جای صغری و کبری آوردن، شروع کردم به داد زدن که «مامان مامان» و میل به بقا آنقدر در من قوی نبود که نگذارد سوییچ ماشینم را حین فرار نقاپم. برای همین ماشینم را نه با مذاکره بلکه با کولی بازی نجات دادم. هرچند آسیب روانی شدیدی تجربه کردم یا به قول تراپیستم پی تی اس دی شدم ولی من چهارچنگولی اموالم را چسبیدهام. گفتم اموالم؟ طوفان خندهها.
این مذاکره با دزد یا کولی بازی درآوردن راه و روش زندگی ما فرودستان برای محافظت از داراییهای محدودمان است. من هم از دار دنیا همین چیزهای معمولی مثل گوشی و لپتاپ شکسته و ماشین مدل سال 90 را دارم که هم خیلی سخت به دست آمده و هم مثل سنجاب عصر یخبندان همیشه دارند از دست میروند. یک بار دزد میزند. یک بار … آنها را ضبط میکند و تا یک سال پس نمیدهد. یک بار هم پروانه کوچکی در اندونزی تند تند بال میزند و در تهران یک بلا سر من نازل میشود.
برای همین جزو آنهایی هستم که برخلاف توصیه همیشگی پلیس تلاش آخرم را برای حفظ داراییهایم میکنم و حداقل فکر میکنم میتوانم این کار را با مذاکره انجام دهم. نگرانی بزرگم این است که خلاقیت زیادی نداشته باشم. سریال گیم آف ترونز را یادتان هست؟ همیشه یک نفر در آستانه از دست دادن جان قرار میگرفت.
شمشیر تا نوک دماغش میآمد یا تا دم چاه او را هل میدادند ولی ناگهان فکری به ذهنش میرسید و با سه چهار جمله زیرکانه خودش را نجات میداد. آن روز هم وقتی دیدم خون دزد روی چراغهای جلو خشک شده و با وجود قفل کاپوت کامپیوترماشین را برده میدانستم حالا حالاها نمیتوانم کامپیوتر جدید بریا ماشینم بخرم. باید ماشین آنجا میافتاد تا اللهاعلم. کی تقی به توقی بخورد پولی به دستم برسد که بتوانم استارت بزنم و آن را از خیابان جمع کنم.
اینطور چه بلایی بر سر باتری میآمد؟ آن موقع بود که قلم و کاغذ برداشتم تا برای دزد بعدی نامه بنویسم ولی میدانید این فقط مکانیسم دفاعی من است. دزد هم برای خودش مکانیسم دفاعی دارد. لابد اگر امشب، فرداشب یا یکی از همین شبها در کاپوت را بدهد بالا و یادداشتم را بخواند، به من میگوید تو حداقل یک جایی داری که از آن وام بگیری، من همان را هم ندارم. بعد هم با همین استدلال باتری را میگذارد زیر بغل و خدا یار و نگهدارتان.