درسهایی که از خرداد پرحادثه آموختیم
روزنامه هفت صبح، کمال بردبار | خرداد ۱۴۰۱ رفت کنار دی ماه ۹۵ و بهمن ۹۸٫ ماههای عجیب عمر ما که سیر حوادث و اتفاقات ریتم گیج کنندهای میگیرند. دی ماه ۹۵، رحلت ناگهانی آیتالله هاشمی رفسنجانی روی ضرباهنگ فروریختن پلاسکو قرار گرفت و در بهمن ۹۸، ترور شهید سلیمانی وصل شد به قربانیان کرمان در مراسم تشییع ایشان و بعد فاجعه هواپیمای اوکراینی.
باورکردنی نیست در همین ۲۲ روز گذشته، ما حادثه متروپل آبادان با ۴۲ کشته را پشت سر گذاشتیم. سانحه قطار مشهد به یزد با ۲۲ کشته و سرقت هالیوودی از صندوق امانات بانک ملی. تازه این حوادث بر پسزمینه موج منفیای قرار میگیرند که سینماگران و بازیگران ایرانی در کن خودخواهانه به تن و جان مردم تزریق کردند. روح و روانمان خسته شده است. آن قدر خسته که دیگر به بن بست برجام یا شکست والیبال و سرگردانی تیم ملی اصلا فکر نمیکنیم.
چرا دچار این حادثهها شدیم؟ مشکل در کجاست؟ طبیعی است؟ همه جای دنیا این اتفاقات با این چگالی زمانی رخ میدهند؟ نکند ژنتیکی اینگونه هستیم؟ شاید باید برویم و سفرنامههای مستشرقین و جهانگردها را بخوانیم. از دوره صفویه تا امروز. نکند کلا چنین مردمی هستیم! با یک منفعت طلبی ذاتی و درونی و یک بیتوجهی نهادینه شده در وجودمان به حقوق دیگران و منافع دیگران. نکند کلا علاقهمان به پول ما را به سمت مرزهای فاجعه هُل میدهد؟
این روزها که بازخوانی روزنامه اطلاعات دهه پنجاه در روزنامه چاپ میشود میبینم که یک چیزهایی مدام تکرار میشوند. طبیعی است که رفاه اقتصادی و تفاهم عمومی و وجود مدارای اجتماعی این خصیصهها را کمرنگ میکنند و شکی هم درآن نیست. طبیعتا شرایط اقتصادی ما هم روی این بیمبالاتیها، این بزن در روییها و این بیمسئولیتیها تاثیر دارد. اما فکر نکنم همهاش همین باشد.
شاید اولویتها را گم کردهایم. شاید در حال ورود هرچه بیشتر به مختصات یک زندگی مدرن هستیم اما باور نداریم. شاید بعضیها باورنمیکنند. و هنوز به ایدههای کلیشهای دل بستهاند وبرای همین یادمان میرود که پروژه و کنترل پروژه و تربیت نیروی شایسته یعنی چه. همه عناصری که در یک زندگی مدرن الزامی است.
ما برج میسازیم و دانشگاه و تحصیلات و مراکز هنری و فرهنگی و بلوار و کافه و نسل جوان وهمه این چیزها، اما به زور میخواهیم اولویتهای این نوع زندگی را در مرحله دوم و سوم اهمیت قرار دهیم. به اندازه کافی برایشان انرژی نمیگذاریم. همه. از مهندس و سرمایه گذار و لکوموتیوران و ناظر خط و پلیس و رئیس بانک. ذهنمان را بخشهای دیگری پر کرده است. داشتیم به خروج از این زنجیره حوادث فکر میکردیم که ماجرای پارک پردیسان آمد. تلختر از زهر…