چهار پاره یادداشت پراکنده اما مفید!
روزنامه هفت صبح | یک: در ایستگاه مترو ایستاده بودم که سروصدا بالا گرفت. یک آقایی به یک خانمی تذکر حجاب داده بود. آقایی دیگر در کنار زن نشسته بود. احتمالا همسرش بود. ماجرا بالا میگیرد. کمکم بقیه هم وارد ماجرا میشوند. بیشتر طرف زن و همسرش را میگیرند. به مرد تذکردهنده میگویند تو چشمانت را ببند. مرد اما مصر است: وظیفهام بود تذکر بدهم و تذکر دادم. کار من غلط نبود.
همسر میگوید مگر پلیس هستی. مرد که خیلی هم کوچکاندام است، جمله قبلی خود را دوباره میگوید. مامور انتظامات ایستگاه دخالت میکند. وقت شلوغی ایستگاه است و حوصله این نوع جروبحثها را ندارد که برایش تکراری شدهاند. هردو طرف شاکی هستند اما مامور دو طرف را جدا میکند و تندوتند میگوید: حل شد… حل شد… کوتاه بیایید…
قطار میرسد و ازدحام جمعیت تو را هل میدهد داخل اما عجب خنک است. آنقدر خنک که شلوغی کابین را بهسادگی از یاد میبری. خبری از دستفروشهای مترو نیست. مترو خیلی آرام میرفت و ایستگاهها را هم یکی در میان میایستاد! البته قبلش اعلام میکرد که مثلا ایستگاه بعدی را نمیایستیم.
نمیفهمیدیم دلیل این کار چیست. گروهی گفتند نوعی مقاومت رانندهها برای خودداری دولت از افزایش ۵۷درصدی حقوق کارگران دولتی است. درواقع دولت و زیرمجموعههایش مثل شهرداری، کارگران دولت را در سبد کارمندان دولت قرار داده و فقط ۱۰درصد حقوق آنها را زیاد کرده. قبلا این اتفاق به واکنش رانندگان بیآرتی منجر شد که حلوفصل کردند. بههرحال این ایده آقای عبدالمالکی دردسرهای متنوعی برای بخشهای خصوصی و دولتی ایجاد کرده است.
دو: رفتهام باشگاه که کمی بدوم. یکی از حاضرین فلش موسیقی خود را به دستگاه وصل میکند. مکافاتی است این فلشهای سرگردان موسیقی که تو را مجبور میکنند با چرتترین موسیقیها و جملاتی در باب چشموچار و گاه هیکل یار، بدوی و ورزش کنی. فلش دوستمان که دیگر آخرش بود. مجموعهای از لسآنجلسیهای دهه هفتاد.
تو مایههای کلاغ دمسیاه و اینجور ترانهها. من متخصص موسیقی نیستم اما بهنظرم رسید در فاصله ۳۰ساله از انتشار آنها، حالا چقدر معصومانه بهنظر میرسند؛ هم در کلمات و هم در ملودی. آنهم وقتی که با کلمات موسیقیها و ترانههای روز داخلی مقایسهشان کنی. تازه آنهایی که زیرزمینی هم نیستند…
سه: برای مدارک کودکم، به پلیس به اضافه ۱۰ رفتیم و مجبور شدیم طبق مقررات جدید در همان محل دفتر و با این دوربینهای زشت و کوچک عکس بگیریم. حالا دیگر با خیال راحت میگویم که عکسهای ما روی گذرنامه و کارت ملی و گواهینامه، زشتترین تصاویر ممکن از ما آدمیان است. آخر این چه الزامی است که باید هولهولکی چنین عکسهای زشتی از خودمان را تا آخر عمرمان در کیف دستیمان با خود حمل کنیم؟ اصلا زیباییشناسی برای دوستان معنایی دارد؟ کلا پرسیدم.
چهار: بعد از خاطره خوش کنسرت «سی» و درخشش زوج همایون شجریان و سهراب پورناظری حالا پروژه «سی صد» در حال کلید خوردن است. اول خوشحال شدیم و بعدش حیرتزده! مثلا کارگردان کار امیر جدیدی است! حالا چرا؟ نمیدانیم. بعد خبری از همایون شجریان نیست. رضا بهرام قرار است آوازها را بخواند.
انشاءالله که از پس روایت ماجرای زال و رودابه بربیایند. فهرست بازیگرها هم جالب است. بهرام رادان و دلنیا آرام (که برگ برنده بزرگ اجرای سی بود) و غزل شاکری جایی برای گله نمیگذارند اما حضور مهران غفوریان نکته جالب این فهرست است. به هرحال صبر میکنیم ببینیم چه میشود.