درسهای کارگر گلخانه برای همه ما
روزنامه هفت صبح | یک: امنیت یک احساس جمعی است.یک اتمسفر است.وقتی که محرمانهترین حرفهای وزیر امورخارجه کشور اینگونه دستبهدست میشود و سر از شبکههای دیگر در میآورد مردم حق دارند بپرسند آن بالا چه خبر است؟یعنی کسی حواسش به کشور نیست؟کسی هوای مردم را ندارند؟
همه چیز خلاصه میشود در همین بازیهای پیش پا افتاده انتخاباتی و اصلاحطلب و اصولگرا و دولت بهار و پایداری چیها؟مصلحت،خرد،دوراندیشی اینها دیگر خریدار ندارد؟ هرکسی میخواهد برای طرفداران خود حرفهای خوشمزه بزند؟هرکسی نگران محبوبیت خودش است؟
اینکه محبوبیت من چقدر است و آن یکی چقدر محبوبیت دارد: ۹۰درصد،۸۰درصد،۶۰درصد؟ علم سیاست از قدیم هم اینطوری بوده است؟یک کسی بیاید به ما بگوید کجای کار اشتباه شده. کسی بیاید به ما بگوید معنای پرستیژ سیاسی چیست.کسی یادمان بیاندازد که اعتبار و وسواس و دقت چه معنایی دارد.
کسی بیاید حرف یک سیاستمدار امروزمان را نقل کند که بدون چشمداشت به شرایط انتخابات از حقیقت دفاع کند.یک سیاستمدار به ما نشان دهند که موتور محرکهاش برای اظهارنظر نه خودنمایی برای طرفدارانش باشد و نه کینه و بغض طرف مقابل. بیخود نگردید اصلا پیدا نمیشود.
این غائله لو رفتن فایل صوتی و حرفهای عجیبی که یک وزیر بر مسند کار به زبان آورده (اصلا جدا از درست بودن یا غلط بودنش) در تاریخ ثبت خواهد شد و ما که در روزنامه و رسانه و هرجایی مدام باید به خبرنگاران و روزنامه نگاران بگوییم فلان خبر یا فلان تحلیل جایش الان نیست، مصلحت نیست،درست نیست؛لازم نیست اینقدر هم ناامید باشید…کدام مصلحت؟چه کسی دلش برای مصلحت مردم،مصلحت خبرنگار من میسوزد؟نشانش دهید.
* دو: رفتم یک باغ گل در اتوبان حکیم.شلوغ بود. یک کارگر ساده دم در نشسته بود و حساب گلدانها و گلها را به دقت داشت و فاکتورها را با خریدها مطابقت میداد.کارش را با دقت و وسواسی شگفتانگیز انجام میداد چرا که خیلی از مراجعین گلدانها را خودشان میآوردند و اینجا فقط گل و گیاه را میخریدند و گلدانها را پر میکردند.
پس هم در ورود و هم خروج باید چک میشدند.خلاصه کارمان یکی دو ساعتی طول کشید و موقع برگشت آقای کارگر با دقت محتویات خریدها را چک کرد.در بعدازظهر داغ و در ماه رمضان. موقع بیرون آمدن مبلغی را به عنوان انعام به او دادم.کمترین کاری بود که میتوانستم برای حس وظیفهشناسیاش انجام دهم.
راستش وقتی میبینم متن مصاحبه محرمانه یک وزیر به این سادگی لو میرود و دستبهدست میشود متوجه شدم باید از هرگونه نشانه وظیفهشناسی و احساس مسئولیت قدردانی کنم. جوان اما با کمی شرم پرسید من که کاری نکردم آقا. احتمالا کار خودش را مقایسه میکرد با کار کارگرهایی که داخل گلخانه و احتمالا با زبان روزه داشتند عرق میریختند و کار میکردند.کاش نصف تعهد کاری این کارگر گلخانه اتوبان حکیم را ما هم داشتیم.