اختصاصی هفت صبح؛ چگونه آناستازیا به انیسالدوله تبدیل شد؟
صدرا بکتاش- چیزی که میخواهم برایتان تعریف کنم برای آدمی که از سال ۹۰ تا همین امروز در صفحه راهنمای بازار برای این و آن لکچر داده قطعا مایه شرمساری است. ماجرا وقتی شروع شد که تصمیم گرفتیم به جای خرید مبلمان تازه از فروشگاههای ایکیا، مسیرمان را تغییر دهیم و به یکی از مراکز سنتی بازار مبل در شرق تهران برویم.
همسرم پیشنهاد داد برای این کار یک روز تعطیل را انتخاب کنیم. اول خیال کردم نگران من است اما در پنج شش ساعت بعدی متوجه شدم که میخواسته به تک تک فروشگاههای خیابان دلاوران سر بزند. انصافا رفتار فروشندهها عالی بود همهشان به محض ورود مشتری به استقبالش میآیند و کلی تحویلش میگیرند. با این حال نمیتوان رفتار آنها را با رفتاری که معمولا در صنف فروشندههای لباس میبینیم مقایسه کرد. فروشندههای مبلمان همان اول از شما میپرسند که چه چیزی نیاز دارید و بعد با چشمهای تیزبینشان رد نگاه شما را دنبال میکنند. اگر مشغول ورانداز کردن یک محصول لوکس و گرانقیمت باشید، زود متوجه میشوند چه چیزی چشم شما را گرفته و بلافاصله مطابق با سلیقه شما پیشنهادهایی درخور پیش رویتان میگذارند.
این وسط اگر اشتباهی رخ دهد، قطعا از آنها نیست و به رد نگاه شما مربوط میشود. چون معمولا نگاه شما به محصولی جلب میشود که پول خریدش را ندارید. در این مواقع بهتر است به جای خجالت کشیدن فروشنده را در جریان بگذارید تا پیشنهادهای بعدی با توجه به بودجه شما انجام شود.
من و همسرم شجاعانه همین کار را انجام دادیم و خیلی زود، یعنی تقریبا بعد از دو سه بار دوره کردن تمام فروشگاههای خیابان دلاوران و صرف چیزی در حدود شش ساعت زمان و با مشورت گرفتن تلگرامی از دختر عمهها و دختر عموها و همکار و همکلاسی سابق و چند نفر دیگر دو نفری روی یک سرویس مبلمان به توافق رسیدیم. فروشنده هم کمک زیادی کرد و در مرتبه سوم قیمت گرفتن، حاضر شد برای جلب رضایتمان تخفیف خوبی برای خریدمان در نظر بگیرد.
به ما گفته شد مبلمانی که انتخاب کردهایم جزو محصولات پرفروش است و به همین خاطر در انبار موجود نیست. همچنین فهمیدیم باید کل پول را پرداخت کنیم تا سفارش ساخت به کارگاه ارسال شود. میدانستم بهتر است بخشی از پول را بعد تحویل سفارش در خانه، پرداخت کنم تا تمام قرارداد به نفع فروشنده نباشد اما فروشنده مخالفت کرد و حتی گفت حاضر است بیخیال خرید شود. چاره دیگری نبود چون تقریبا شب شده بود و نمیتوانستیم دوباره مراحل جستجو، انتخاب، چانهزنی، مشورت و … را از نو انجام دهیم. پول را پرداخت کردیم و رسید گرفتیم. روی کاغذ نوشته بودند ما بابت خرید مدل آناستازیا فلان قدر پول پرداختهایم. فروشنده گفت ظرف یک هفته سفارش آماه میشود و آن را با وانت به خانهمان میفرستند.
سرتان را درد نیاورم، طبیعی بود که یک هفته به دو هفته تبدیل شود و ما با فروشنده پشت تلفن حرفهای ناخوشایندی بزنیم. بالاخره مبلمان را وقتی سر کار بودم تحویل دادند. شب که به خانه رسیدم همسرم خودش را داخل آشپزخانه مخفی کرده بود و وسط اتاق پذیرایی خانهمان به جای آناستازیا، انیس الدوله را دیدم.
برای آدمی که از سال ۹۰ تا همین امروز در صفحه راهنمای بازار به بقیه لکچر داده، مایه خجالت و شرمساری است اما اطمینان دارم که پای هیچ شعبدهای در میان نیست. فروشنده موقع سفارش به ما محصولی وارداتی را نشان داده بود که طراحی چشمگیر و ظریفی داشت اما سفارش ما به کارگاهی داده شده که میتوانستهاند آناستازیا را به سوگلی مرحوم ناصرالدین شاه قاجار تبدیل کنند.